#مولودی_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
آمد شب یلدای عشق، ماییم و تمنّای عشق
برخیز که از راه آمد، دلدار دلآرای عشق
برخیز و بزن با مستان، لاجرعه ز صهبای عشق
برخیز علمدار آمد، شوریدهی رسوای عشق
آمد قمر الاقمار، ذریّهی زهرای عشق
آمد فلک الافلاک، این عالم دنیای عشق
بیپرده تجلّی کرده، در میکده، سقّای عشق
این کیست که از راه آمد، شد لیلهی احیای عشق
این کیست؛ شده لبخند، لبهای مسیحای عشق
بهبه که چه ذوقی دارد، با دیدنش آقای عشق
در چشم علی باید دید، هنگامهی غوغای عشق
در چشم حسن باید دید، شیرینی رویای عشق
در دیدهی زینب میریخت، امّید به فردای عشق
این کیست که تا آمد، شد، آرامش مولای عشق
ساقی عطاشا آمد، یا ساحل دریای عشق
چشمش همهی دلها را، تا عرش معلّا برده
از قعر ثری با سرعت، ما را به ثریّا برده
ای چشم دُرافشان عشق، شادابی بستان عشق
مائیم و تمنّای تو، ای ساقی مستان عشق
من کافر حیران عشق، من تازهمسلمان عشق
من مردهی بیجان عشق، آشفته و عطشان عشق
سایه، سر عالم داری، ای سرو گلستان عشق
من مور پریشانحالم، تو حضرت سلطان عشق
تا سلسلهی گیسویت، شد سلسلهجنبان عشق
عالم به ترقّص آمد، با مرغ خوشالحان عشق
ما خستهی زخمی زخمی، تو مرهم دلها دلها
ما عاشق مجنون مجنون، تو حضرت لیلا لیلا
ای شأن تو بالا بالا، ای قدر تو والا والا
من بنده و سائل سائل، تو حضرت مولا مولا
ما خشکی مطلق امّا، چشمان تو دریا دریا
دنبال تو تشنه تشنه، با نغمهی سقّا سقّا
یک دلبر و یک عالم دل، شوریدهی شیدا شیدا
ای سلسلهی گیسوی، تو لیلهی اسرا اسرا
ای رزق تمام رندان، در دست تو تنها تنها
در پیش حریم ارباب، تنها علم تو بالا
ای شوکت حیدر حیدر، در جاه تو پیدا پیدا
آسایش زینب زینب، گلخندهی زهرا زهرا
روی لب زینب هرشب، گلنغمهی جانا جانا
با لطف نگاهی گاهی، دریاب نگارا مارا
تو جاری رحمت رحمت، ما بندهی رسوا رسوا
در جمع ملائک هردم، رفتی به تلطُّف یارا
جبریل تحکُّم میکرد، از قبل جلوست آقا
خلّاق ادب میآید، از جا همه برپا برپا
در خیمهی اصحاب العشق، هرگاه نهادی پارا
با روی گشاده مشعوف، میگفت «حسین زهرا»
ای راحت روح زینب، سردار بفرما بالا
ای یار اباعبدالله، دلدار اباعبدالله
قربان قد و بالایت، سردار اباعبدالله
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
سیمرغ در غبارِ خودش ایستاده است
خورشید در مدارِ خودش ایستاده است
غرق ادب تمامِ جهان کوچک و بزرگ
هر قُله در دیارِ خودش ایستاده است
در بینِ سینههاست نفسها که دیدهاند
آری علی کنارِ خودش ایستاده است
رزم آوری رسیده که امروز عبدود
مبهوت بر مزارِ خودش ایستاده است
میدان به احترام امیرش بلند شد
از هیبتِ سوار خودش ایستاده است
شیرافکنِ قبیلهی آلِ علی است یا...
شیری به بیشهزارِ خودش ایستاده است
هرکس که دید گفت یقینا که مرتضی...
با تیغِ ذوالفقارِ خودش ایستاده است
او امتدادِ قلعهتکانیِ مرتضاست
عباس خاطراتِ جوانیِ مرتضاست
سمت بهشت جاده نبود و تو آمدی
مستی حریفِ باده نبود و تو آمدی
تو از نژاد حیدری و فرق میکنی
چون تو امیرزاده نبود و تو آمدی
سوگند میخورند تمامیِ آبها
دریای ایستاده نبود و تو آمدی
پیش از تو ای مدار تمامیِ کیشها
این قدر عشق ساده نبود و تو آمدی
بر خاک آستانه ماهی تمام عمر
خورشید سر نهاده نبود و تو آمدی
قبل از تو دل به هیچ جمالی ندادهایم
این عشقِ بی اراده نبود و تو آمدی
این خانواده داشت هر آن چیز غیرِ تو
شوری به خانواده نبود و تو آمدی
تو آمدی و از تو علی بوسه چین شده است
از این به بعد فاطمه امالبنین شده است
گفتم که جرعهای زنم از آبشارِ تو
لکنت زبان گرفتهام اما کنار تو
الکن کَن است آنکه که از هیبت تو گفت
بیچاره خشک، پیش تو شد شد شکارِ تو
سَرسَرخوشم ن ن نذرِ توام تا ابد ابد
هر هر نفس زِزندهام از از بهار تو
از از ازل شده شدهام مبتلای تو
دل دل دلم شده شده دل دل دچار تو
من من غلاغلام د در درگه توام
من من کجا کجا و ش شه شهریار تو
ال الکنم م مدح تو گف گفتنم خطاست
بگشا گره گره زِ من شرمسار تو
این بار هم زبان مرا باز میکنی
تا از تو گویم از طپش چشمهسار تو
بابالحسین باب دلی بو الفضائلی
ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی
از آن زمان که فیض سحر آفریدهاند
از جلوههای روی قمر آفریدهاند
شیرانِ بیشههای شجاعت نوشتهاند
از خاکِ مقدم تو جگر آفریدهاند
در پیش بچههای علی خاک زادهای
بالای کعبه سایهی سر آفریندهاند
دورِ سرِ حسین و حسن چرخ میزنی
از ابتدا به دوشِ تو پَر آفریدهاند
امالبنین گرفته تو را نذر کرده است
بهر حسین چشم نظر آفریدهاند
جمع است جمع خاطرِ زهرا از این به بعد
زینب برای توست سپر آفریدهاند
میخواستند تا که بریزیم زیرِ پات
بر روی شانهی همه سر آفریدهاند
جز گِردِ تو عشیرهی زهرا نمیرود
زینب جز از رکابِ تو بالا نمیرود
من دلخوشم همیشه ولی با شما خوشم
تنها به زیرِ سایهی ایوانطلا خوشم
در پشت در نیامدهام گیرم و روم
من با همین گداییِ بی انتها خوشم
از بینِ در که نه، درِ این خانه باز کن
من سائلم به دیدنِ روی شما خوشم
تا سُرمه کردهایم به تربت دو چشم خویش
از بین هرچه هست به این خاکِ پا خوشم
گیرم که هیچ چیزم نگیرم نمیروم
تاجر نیَم، به خاطرِ این اعتنا خوشم
چیزی نداشتم که گذارم برای قبر...
تنها به لطفِ مرحمت مرتضی خوشم
باب الحوائجیِ تو ما را جریح کرد
من با بهشت نه، به شبِ کربلا خوشم
عمری گدای گریه کن این حوالیام
دستم بگیر ساقی بی دست، خالیام
ای نیزهزار زخمِ جگر را چه میکنی
با این سهشعبه دیدهی تر را چه میکنی
با من بگو که دست خودت را چه کردهای
با من مگو که درد کمر را چه میکنی
گیرم تو را به خیمه برم پیشِ دختران
این زخمهای تیغ و تبر را چه میکنی
قدری بهم نریز رسیده است مادرم
من هیچ گریههای پدر را چه میکنی
بر روی نیزه هم بِرَوی بی تعادلی
در بینِ راه سنگِ گذر را چه میکنی
ای غیرتی به خاطر زینب نگاه کن
دور حرم هزار نفر را چه میکنی
دیگر کسی برای حرم بردنم نبود
ای تکیه گاه، وقتِ زمین خوردنم نبود
#حسن_لطفی
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب ميلاد تو همه ديدند
نخل ام البنين ثمر دارد
آمدی و حسين قادر نيست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشيد علی نظر نخوری
شهر چشمان خيره سر دارد
باب حاجات، كعبه ی خيرات
بر تو و قد و قامتت صلوات
ای نسيم پر از بهار علی
ماه در گردش مدار علی
چقدر مشكل است تشخيصت
تا كه تو می رسی كنار علی
با تو يک رنگ ديگری دارد
شجره نامه ی تبار علی
دومين حيدر ابوطالب
صاحب غيرت و وقار علی
به شما ميرسد ذخيره ی طف
همه ی ارث ذوالفقار علی
ای علمدار و سر پناه حسين
حضرت حمزه ی سپاه حسين
كاشف الكربی و تمنا من
دستهای هميشه بالا من
تو بر اين خاكها بكش دستی
اگر اين خاک زر نشد با من
سر سال است مرد مسكينم
مكش از دست خاليم دامن
چقدر فاصله است ای دريا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبيله ی آبی
تو غديری، فراتی اما من
خشكسالم، كوير بی آبم
روزگاری است تشنه ميخوابم
كمرت جايگاه شمشير است
لب تو جايگاه تكبير است
سر ما را بزن همين امروز
صبح فردا برای ما دير است
هيچ كس روبه روت نيست مگر
آن كسی كه ز جان خود سير است
سيزده ساله حيدری كردی
پسر شير بيشه هم شير است
گيرم افتاده است روی زمين
دست تو باز هم علمگير است
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه كبوتری وارم
به مقام تو غبطه ميبارم
سر من را اگر بگيری باز
به دو ابروی تو بدهكارم
ارمنی هم اگر حساب كنی
دست از تو بر نميدارم
بده آن مشک پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نيست گريه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشک وا نكيند
لب ما را از آن جدا نكنيد
پای ما را به جان خالی مشک
در حريم فرات وا نكنيد
دست بر زيرتان نمی آرد
آبها اينقدر دعا نكنيد
تيرها روی اين تن زخمی
خودتان را به زور جا نكنيد
تازه طفل رباب خوابيده
جان آقا سر و صدا نكنيد
تا كه از مشک پاره آب چكيد
رنگ از چهره ی رباب پريد
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مولودی_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مولودی_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مولودی_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#مدح_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_سجاد سلاماللهعلیه
السلام ای پناه مُلک و مکان
در یدِ قدرتت عنان جهان
رفته قنداقهات به عرش خدا
تشنهٔ پایبوسیات همگان
در طوافت قیامتی شده است
میرسد هر فرشته با هیجان
پَر قنداقهٔ تو میبخشد
پر و بالی به فطرس نگران
از سرانگشت پاک مصطفوی
جرعه جرعه بنوش شیرهٔ جان
خواند جدّت «حسینُ منّی» را
«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان
با تو جود و شجاعت نبویست
ای شکوه حماسههای عیان
در نمازت شبیه فاطمهای
بین میدان علیست جلوهکنان
چشمهای تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض! یا ابا الأیتام!
پدری کن برای عالمیان
ای که آقایی تو بیحد است
باز ما را به کربلا برسان
شب جمعه شمیم سیب حرم
منتشر میشود کران به کران
روضههایت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمههای کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَی»
اشکها از غمت همیشه روان
السلام ای شهید روز دهم
السلام ای امام تشنهلبان
تا ابد در فراز، پرچم توست
خون سرخت همیشه در جَرَیان
کربلای تو از ازل بودهست
مبدأ حرکت زمین و زمان
شب سوم رسیدهای، ای ماه
السلام علیکَ ثارالله
السلام ای نگین عرش برین
سروِ بالا بلند اُم بنین
جذبههای نگاه هاشمیات
ماه را میکشد به سوی زمین
عبد صالح! مُواسِیاً لله!
پدر فضل! روح حق و یقین!
به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبین
وقت هوهوی ذوالفقار علیست
به روی مرکب حماسه نشین
میشود با اشارهٔ تو دو نیم
هر کسی آید از یسار و یمین
زینبت «إن یکاد» میخواند
آسمان محو هیبت تو! ببین
کاشف الکرب اهلبیت نبی!
بازوان تو اند حصن حصین
ماه من! بازوی رشید تو را
که برافراشتهست بیرق دین ـ
زده بوسه علی به گریه چنان
چیده از آن حسین بوسه چنین
سائلان تو بیشمارند و ...
گوشه چشمی به ما! بس است همین
شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است
السلام ای حقیقت جاری
روح تقوا و زهد و بیداری
سید السّاجدینِ شهر رسول
عبد مسکینِ حضرت باری
روزهایت مجاهدت، ایثار
نیمهشبهات بخشش و یاری
در مناجاتت ای صحیفهٔ نور
آیه آیه زبور میباری
همه مجذوب ربنای تواند
محوِ این سِیْر و این سبکباری
گوش کن این صدای داوود است
که به شوق تو میشود قاری
پا برهنه به حجّ که میآیی
کعبه را هم به وجد میآری
خطبههای تو تیغِ برّانند
ثانی حیدری و کرّاری
در مصاف تو سهم دشمن تو
چیست غیر از مذلّت و خواری
وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری
به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری
رو سیاهی من گذشت از حدّ
تو برایم مگر کنی کاری
در نماز شبت دعایم کن
تو عزیزی تو آبروداری
دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است
#یوسف_رحیمی
@poem_ahl