#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
فاطمه در آتش ظلمی نمایان سوخته
مرتضی از دیدن این داغ سوزان سوخته
آمدند آتش زدند اهل جهنم بر بهشت
قدسیان را با خبر سازید رضوان سوخته
کوچههای شهر از عطر گلاب آکنده است
اشک میریزند گلها چون گلستان سوخته
نالهی جانسوز زهرا شهر را آتش زده
آنچنان سوزانده حتی بیت الاحزان سوخته
این طرف دست امیر مومنان را بستهاند
آن طرف در شعلههای فتنه ایمان سوخته
سورهی کوثر میان شعلهها افتاده است
ای مسلمانان به پا خیزید قرآن سوخته
لااقل از منظر انسانیت کاری کنید
پیش چشمان شما مردم، یک انسان سوخته
آتش از یک سمت و داغ محسن از سوی دگر
با چنین وضعیتی زهرا دو چندان سوخته
ظلم در حق پیمبر بیش از این ممکن نبود
پاره جان نبی تا حد امکان سوخته
فاطمه در کربلا هم سوخت آنجایی که دید
در میان خیمه ها طفلی هراسان سوخته
گرگها سالار زینب را به نحوی کشتهاند
قلب حیوانات وحشی بیابان سوخته
زیر نور آفتاب داغ دشت کربلا
پیکر صدپاره شاه شهیدان سوخته
ظاهراً شام غریبان آب نوشیده رباب
پس عروس فاطمه شام غریبان سوخته
#آرش_براری
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
رفت و غمخانه شد از غصه سرای من و او
گرچه مانده است به جا خاطره های من و او
یاد ایّام نشستن سر یک سفره بخیر
خانه ای بود پر از لطف و صفای من و او
روزهایی که صمیمانه به من میخندید
و عجب حال خوشی داشت هوای من و او
ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم
و رضا بود خدا هم به رضای من و او
بستری بود ولی هم سخن خوبی بود
جریان داشت در این خانه صدای من و او
بستری بود ولی نبض دلم دستش بود
و مجال نفسی بود برای من و او
با همان دست شکسته چه دعایی میکرد
مردمی را که نماندند به پای من و او
مردمی را که به این مسئله واقف بودند
که دو عالم همه هستند گدای من و او
هدف اصلی دشمن من و زهرا بودیم
کشته شد محسنم آن روز بجای من و او...
#مصطفی_متولی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد
خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد
وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر
چشم پر آب حیدر کرار خونی شد
از بس فشار آمد به بار شیشه ی آن گل
روی سپید غنچه اش انگار خونی شد
بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بوده
بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد
تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد
بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد
در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود
هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد
از بس که با کینه به جسمش نیزه را جا کرد
حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_رباب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
روی دستان پدر بیتابیِ ما را ببین
لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین
رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده
آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین
این طرف خشکیده لبهای تمام بچهها
اسبهاشان نیز سیرابند، آنجا را ببین
تیر خوردی جای شیر و مادرت شرمنده شد
بدتر از حال دل من، حال بابا را ببین
خون حلقت جوهر و تیر سه شعبه شد قلم
ثبت شد داغت؛ بساطِ مُهر و امضا را ببین
میروی پیش کسی که هیچ کس او را ندید
جای ما هم محسنِ امّابیها را ببین
تا که دیدم روی نی رفتی به خود گفتم رباب
اصغرت شد مثل اکبر؛ قد و بالا را ببین
نیزهات را برد تا پیش عمویت نیزهدار
خواست سیرابت کند؛ چشمان سقا را ببین!
بر سرت دارند قیمت میگذارند آن طرف
پای خود ای رونق بازار، دعوا را ببین
چشم خود را باز کن ای شیرخوار غیرتی
آه، ای مَردَم! کنارم بی حیاها را ببین
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
#گریز_امام_زمان سلاماللهعلیه
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت، چه باک از این سردرد
محبت ولی الله دردسر دارد
کسی که شهر، سر سفرهی قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: اشهد ان علی ولی الله
ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد
زمان خوردن حق علی و اولادش
سقیفه است و احادیث معتبر دارد
سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود
سیاستی که برایش علی ضرر دارد
کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد
اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد
گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد
بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد
کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم
حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد
بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد
بگو به میخ: که این کعبه را خراب نکن
غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد
دهان تیغ دودم را عجیب می بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد
فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم، پسر دارد
به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد
اگر خمیده علی از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد
شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع
که ماه، الفت دیرینه با سحر دارد
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد
#مجید_تال
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
بانگی زدند بر همه… یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه، بلا به دور!
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور
پشت در شکسته چهل مرد جنگی و
آنسو بزرگ بانوی دین، یک زن غیور
آتش زبانه می کشد و شعله می زند
بر چهره ای که برده جلالت ز روی حور
اینجا مدینه است، الهی که بشکند
دستی که رفت سمت در و فاطمه به زور
شد آسمان به روی سر مرتضی خراب
صبری دهد خدا به دل زار بوتراب
چشمی به هم زدند و فضا غرق دود بود
چشم علی و آل علی مثل رود بود
تا حمله ور شدند به آن جایگاه وحی
گلبرگ یاس بود که رنگش کبود بود
این حیدر است نقش زمین یا که همسرش
در کارزار جنگ، چه وقت سجود بود
هم تازیانه بود و غلاف و لگد ولی…
میخی به فکر پارگی تار و پود بود
محسن که سقط شد همه جا سوت و کور شد
آهی کشید فاطمه و گفت زود بود
فضه بیا مدینه شد آوار بر سرش
ای کاش بود موقع این حمل، مادرش
#رضا_دین_پرور
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید
راه تقرب بودنش را بارهای بار
از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید
پس بیشتر باید توسل کرد این شب ها
به لیله القدری که کمتر میشود فهمید
اینکه چرا قلب علی و بچه هایش سوخت
با یک نگاه ساده به در میشود فهمید
باید کمی آتش گرفت و سوخت در آتش
این داغ را اینگونه بهتر میشود فهمید
اینکه غلاف تیغ با دستش چه ها کرده
از حال و روز موی دختر میشود فهمید
سنگینی دستی که سیلی زد به رویش را
از دستمال بسته بر سر میشود فهمید
از کوچه که چیزی نمی گوید حسن اما
از چادر خاکی مادر میشود فهمید
یک دندگی زخم و درد دنده هایش را
از لاله های روی بستر میشود فهمید
این روزها بیرون خانه گریه کردن را
از چشم های سرخ حیدر میشود فهمید
با این سوال از خود شبم را صبح میکردم
جای مزارش را در آخر میشود فهمید؟!
وضعی که محسن داشت را در آخرین لحظه
از آخرین اوصاف اصغر میشود فهمید
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رباب سلاماللهعلیها
دلی که سوخت با حال خراب آتش نمی گیرد
که این میخانه با جوش شراب آتش نمی گیرد
خس و خاشاک آوردند دریا را بسوزانند
حرامی ها نمی فهمند آب آتش نمی گیرد
اگر آتش گرفت این در به گرمای وجود توست
کدامین چوب پیش آفتاب آتش نمی گیرد
سر دست علی با اشک چشمان حسن تر شد
اگر از شرم زهرا این طناب آتش نمی گیرد
اگر قرآن جهنم را روایت می کند یعنی
به این آتش نوشتن ها کتاب آتش نمی گیرد
زمانی کعبه را آتش زدند و همچنان قبله است
اگر چادر بسوزد که حجاب آتش نمی گیرد
دلت را مشت مشت انگار در دستاس می ریزی
دلش سنگ است اگر این آسیاب آتش نمی گیرد
در این بستر از این پهلو به آن پهلو تو می سوزی
تو می سوزی چرا این رختخواب آتش نمی گیرد
چرا دائم گل نیلوفرت در غنچه می ماند
چرا رویت کبود است و نقاب آتش نمی گیرد
تو که می سوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت
از این غم هیچ کس مثل رباب آتش نمی گیرد
کنار نامه ی اعمال من این شعر پیوست است
اگر روح و تنم روز حساب آتش نمی گیرد
#محمد_زارعی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_محسن سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
به خاک تربتت بابا نهادم تا سر خود را
شنیدم نالۀ جانسوز زهرا، مادر خود را
نگه بر دیدۀ گریان مادر کردم و دیدم
که میشوید ز اشک دیده زخم شوهر خود را
امامی مهربان بودی که کردی در شب قتلت
به آب و دانۀ مرغان سفارش دختر خود را
به یاد غربت مادر فتادم پای تابوتت
چو دیدم گریههای بی صدای خواهر خود را
ملاقات خدا رفتن عذار لاله گون خواهد
از آن شستی به خون، در سجده روی انور خود را
زتو پوشید دائم روی سیلی خورده را مادر
تو هم امشب نشان او مده زخم سر خود را
به گلزار جنان محسن در آغوشت چو بنشیند
ببوس از جانب من روی تنها یاور خود را
تو پیشانی سپر کردی به شمشیر عدو، من هم
نهم با کام عطشان زیر خنجر، حنجر خود را
بود در خاطرم زخم جبینت خاصه آن ساعت
که گیرم در بغل نعش علّیِ اکبر خود را
یتیمان بر تو آوردند شیر و یاد من آمد
که باید پیش تیر از شیر گیرم اصغر خود را
زبان طبع «میثم» را به محفل ها دُر افشان کن
که ریزد بر قدوم خاندانت گوهر خود را
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl