eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
274 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تنت وقتی که در تشییع با در ربط پیدا کرد مسیر روضه از اول به مادر ربط پیدا کرد تو را بر روی تخته پاره ای تشییع کردند و به نوعی روضه با تابوت کوثر ربط پیدا کرد سه روز آن جا که جسمت ماند در گرما به روی خاک  تنی با سر، به آن مظلومِ بی سر ربط پیدا کرد نیاوردند نیمه شب سرت را غرق خاکستر از اینجا روضه ی بابا به دختر ربط پیدا کرد گریز روضه را اول زدم، با «نیمه شب» این شعر در آخر تازه با موسی بن جعفر ربط پیدا کرد همان «نیمه شبی» که یا رضا گفتی و این مقتل به سطر رفتن جانسوز اکبر ربط پیدا کرد میان ربط هایی که به هم دادم نفهمیدم چگونه روضه ی اکبر به اصغر ربط پیدا کرد نفهمیدم چه پیش آمد فقط دیدم که ملعونی نشست و آخرش خنجر به حنجر ربط پیدا کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لم داده ام به تکیه گه لن ترانی ات من سخت راحتم که ندارم نشانی ات اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای ما نیز میخوریم ز جام دهانی ات عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب ای روح آب، من به فدای روانی ات در لیلة المبیتِ دلم، زخم کم بزن شانه مزن به گیسوی عنبر فشانی ات وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش با ذوالفقار نه، به لبِ ذوالمعانی ات احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است ای باغ من، فدای پیمبر رسانی ات لفظی بریز و آینه ها را تکان بده محشر کن ای کلام تو عالم تکانی ات در پیری ات به جای خدا تکیه میکنی وقتی رَوی به دوش نبی در جوانی ات ما سُرمه میخوریم، اگر منبری تویی ما ترمه میشویم و عبای یمانی ات قدِّ تو گر چه چون پسرانت بلند نیست پیداست رفعت تو از این «مهر» بانی ات خورشیدبان تویی که به زهرا مراقبی ای من فدای مهر تو و مهرَبانی ات تو صیغه ی اُخُوَّت ما را به خود بخوان در رکن کعبه یاد اویس یمانی ات قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت افتاد بین جذبه ی قنبر کشانی ات دلها ترک ترک شد و باران نمی زند پس کو عصای موسَوی ابر رانی ات؟ در صورتم دو برکه هویداست با علی یعنی منم همیشه غدیر نهانی ات بگذار تا برات سر و دست بشکنیم هر چند دستمان نرسد بر گرانی ات رو کرد مصطفی ورق آخرین خویش احمد! فدای آن ورق امتحانی ات تو روی دست آمده ای پس میا به زیر رو دست خورده اند رفیقان جانی ات تو کوهی و به دوش خودت کاه میکشی بار مرا ببر به همان کهکشانی ات حیف از تو که به روی زمین پای خود نهی بالا مکان بمان به همان لا مکانی ات منبر چو شد برای تو دست رسول عشق نوبت رسید بر نوه ی ارغوانی ات آمد علی اصغر و معنی شکفته شد: من هم علی شدم که کنم هم عنانی ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی ات اشک هم حتی درون دیدهء تر سوخته سوختم اما نه به اندازهء تو در تنور حتم دارم صورت تو ده برابر سوخته پشت عمه زینبم سنگر گرفتم بین دود تا که من کمتر بسوزم جاش، سنگر سوخته آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما چادر و پیراهن ما بعدِ معجر سوخته گر مرتب نیست موهایم به من خرده مگیر علتش این است موهایم روی سر سوخته بر روی خار مغیلان بارها خوردم زمین آبله دارد کف پایم سراسر سوخته عمه می گوید شبیه مادرت زهرا شدم پشت در انگار دست و پای مادر سوخته تا توانستند ما را هر کجا سوزانده اند کربلا خیمه، مدینه خانه و در سوخته راستی بابا نگفتم بیشتر از من رباب زیر نور آفتاب از داغ اصغر سوخته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آری اگرچه دست هجران بسته بالم را بستم کنار مرقدت پای خیالم را روزی که از داغ تو گریه می‌کنم خوبم از وضع چشمم می‌توان فهمید حالم را باکی ندارم از تباکی وقت بی اشکی کافی است که زهرا ببیند قیل و قالم را سینه کبودت بودنم هم ماجرا دارد بر گردنم انداخته زهرا مدالم را از کل قبرستان عذاب قبر بردارند با من اگر در قبر بگذارند شالم را رد می‌شدم از محفلی و می‌شنیدم شمع در محضر پروانه‌ها میزد مثالم را از شستن دیگ غذای نذری روضه دارم تمامی مقامات کمالم‌ را هر چه که دارم از بساط روضه‌ات دارم از برکت روضه گرفتم رزق سالم را گفتند از هرم عطش گل های باغت سوخت داغ گلستان تو سوزانده‌ست عالم را نیزه کجا و حنجر شش ماهه‌ی تشنه؟ عباس گریه می‌کند بر نی سوالم را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه اگرچه مسکن او آستانه در شد بهشت مدفن گنج نهان حیدر شد کسی که فاطمه د‌ُرج وجود او شده است همان که آیه ای از آیه های کوثر شد کسی که هم نفس فاطمه است در باطن بهشت از نفس گرم او معطر شد شدند لؤلؤ و مرجان برادر تنی اش کسی که دُرّ نجف بود و دُرّ احمر شد زبرجدی که خودش جلوه‌های والتین است کسی که در ملکوتش حسین دیگر شد ستاره ای ندرخشیده ماه مجلس ماست کسی که عالم بالا از او منور شد ندیده حضرت سلمان به او توسل کرد رواق قدس نگاهش حذیفه پرور شد حدیث سلسله مشتاق قال محسن ماند شکوه خطبه او آرزوی منبر شد بسوزد آن همه مسجد بسوزد آن منبر نگفت از تو و همدست با ستمگر شد به روی سینه در پا گذاشت تا آتش بهشت پشت در خانه سوخت محشر شد میان هجمه دوزخ به سمت خانه وحی شکست شاخه طوبی و غنچه پرپر شد شکست تا که در خانه و زمین افتاد چه شد که بار مصیبت چهل برابر شد بدون شبهه و شک در سپاه مسمار است سه شعبه ای که نصیب علی اصغر شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست در میان شامیان امروز بابش می‌کنم یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست می نویسم بعدها صدها کتابش می‌کنم دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی در شعاعم ذره باشد، آفتابش می‌کنم از خدایم اذن دارم زیر سقف کبود هر دعایی را بخواهم مستجابش می‌کنم آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته با خدا در روز محشر بی‌حسابش می‌کنم سفره دار روضه‌ی بابا منم، با دست خویش گندمی گر نذر گردد آسیابش می‌کنم زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهواره‌ای... عاقبت می‌سازم و نذر ربابش می‌کنم آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم بر سرم در پیش نامحرم حجابش می‌کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب است دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت چای سادات اگر سبز نباشد عجب است جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست چشمم از باده ی رخسارۀ تو لب به لب است زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است ابرویت حامی فرمان نگاهت شده اند قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است فتحه و ضمه تماماً طرب اندر طرب است بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا چشم امید شفاعت به دخیل عنب است رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت گر چه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است طفلکْ اشک، چو سر کرد در این تر حالی جای آن ست که من جان دهم از سر حالی تو اگر ذوق کنی رنگ فلک می ریزد کرک و پر از همه ی خیل ملک می ریزد تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی سیزده بار ز اعداد نمک می ریزد دلم از ریخت که افتاده، دلم را تو نریز خود به خود چینی ام از رد ترک می ریزد دهنت بادۀ "الله معی" می نوشد لب ما ساغر "الله معک" می ریزد ذوالفقار تو در آن جا که دهد جولانی سر چنان ریزه شن از چشم الک می ریزد ما رسیدیم و بیا، ز سر شاخ بچین میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین کن گسیل از پی این سیل سپاهی گاهی سد معبر بنما بر سر راهی گاهی من به ایوان طلای تو محک خواهم زد زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی در مناجات تو من نیز قد افراشته ام می دمد بر لب یک چاه گیاهی گاهی با همه روسیهی زینت رخسار توام می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی ظالم آن نیست که سر را بزند بهر گناه سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت بال جبریل بدک نیست به زیراندازت من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم اعتبار تو به من رفعت دیگر داده می توانم که کلاهی ز قمر بردارم دزد مضمون توام دست مرا گر بزنی دست افتاده به آن دست دگر بردارم شهر را پر کنم از مرحمت تازۀ تو مثل خاشاک جهان را چو شرر بردارم لن ترانی چو گذاری و ترانی گویی کوه را با همۀ ضعف کمر بردارم ز تو ای شرح قیامت به کجا بگریزم نشد از روز جزا بار سفر بردارم ذوالفقار تو در آن جا که دهد شان نزول سر محال است که دنبال سپر بردارم جلوه آمادۀ حُسنیم که تکرار کنی آن چه با آینه کردی به دیوار کنی هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است خونِ عشاق، سر فرصت خود خواهد ريخت اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم ذبح تعليمي تو در هنرش استاد است مينياتور تو در باده كشيدن دارد مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند بيت بيتم شنود، بيت خدا رقص كند طرب كثرت ما ذوق تَوَحُّد دارد دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد پس نگوييد كه اين شعر، چرا رقص كند در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري روضه اي سخت حجازي و عراقي داري @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم تدبیر شد بلا و سرم را فروختم تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست تا کاملش کنم سحرم را فروختم خورشید را به قیمت دریا خریده‌ام در روی دوست، چشم ترم را فروختم گفتند ناله کن که مگر راه وا شود اینگونه شد که من هنرم را فروختم در کوی عارفان خبر مرگ می‌خرند رد می‌شدم شبی، خبرم را فروختم ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این از شوق حبس، بال و پرم را فروختم در وعده، جوش دولت دیدار خفته است ما الکنیم، حضرت معشوق گفته است کیفیت کریم چو در شعله در گرفت یا رب که گفت شعله به جان شجر گرفت شیرینی مدام شود تنگیِ نفس چون شد تهی، فغان به دلِ نی شکر گرفت در هر رگم ز شوق تو خون می‌دود هنوز هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست این ذکر را پیاله ی مِی هر سحر گرفت عشاق، گوییا که ز هم ارث می‌برند سود علی الحساب دلم را جگر گرفت آهی که بود پشت سر ناله‌های من دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد دیدی که کار غوره‌ی ما نیز سر گرفت از من گرفت جان و مرا جان تازه داد تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت گفتم که کم نگیر مرا در فراریان آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت جبریل گاهوار تو را میدهد تکان جبریل بَهر این ز خدا بال و پر گرفت از نقره داد بر روی زردم تصدقی او بُرد کرده چون عوض سیم زر گرفت عمری دلم به بازی طفلانه می‌گذشت از کوچه می‌گذشت مرا بی خبر گرفت رفتم که داد و قال کنم، داد بوسه ام جام عسل ببین که دهانِ شرر گرفت این بحر با تمام بزرگی به چشم ماست آری، حسین را شود از چشم تر گرفت ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت شام قمر در عقرب ما کرده جلوه ای یعنی بتول، کودک خود را به بر گرفت محض رضای توست فرات آفریده اند تشریف حنجر تو قنات آفریده اند بر روضه ی تو پای مرا هر که باز کرد باید به جای حلقه به دستش نماز کرد پیغمبران گلوی تو را آب میدهند بی خود فرات بهر گلوی تو ناز کرد موی تو جوهر شب و رویت بیاض صبح این وام را خدای تعالی مجاز کرد ترخیص جان ما به لبِ مرز کربلاست این حکم را امیر نجف کارساز کرد ما روز حشر از دلِ قبر تو میدمیم هر کار کرد کشته ی تو با جواز کرد تا زیر حلق، تکمه ی آن پیرهن مبند عالم به صبح محشر، عرض نیاز کرد شانه به غیر پنجه ی زهرا به سر مزن بگذار شانه ها همه گویند که ناز کرد تا فخر فطرس است پر یادگاری اش فخر سلام ماست به فطرس سواری اش می سازی ام چنان که عبادت ثواب را می بازمت چنان که ریایی صواب را در شرح مو به موی تو من مکث میکنم میخوانمت چنان که فقیهان کتاب را شرح فراق میدهم از ذوق وصل خویش "میبوسمت چنان که لب تشنه آب را" گفتم مرا ببخش که تابیدم از رخت بخشیدی ام چنان که فلک آفتاب را گفتم که "انت" خواب و "انا" خسته ی سفر من ناگزیرم از تو بکُش انتخاب را دعوای زید و عمرو به هر نحو شد تمام صرف نظر نمیکنی از من عتاب را تن را مزن به آب که این پیکر غیور ترسم کند شراب، زلالیِ آب را تا جوهر گناه مرا گریه حل کند روز جزا به آب بیفکن کتاب را ما هرچه خورده ایم به پای تو خورده ایم پس از قضا به دست تو دادم حساب را ما را شراب خورد، عجب طرفه ساغری در زیر آفتاب که پختی شراب را؟ یاد تو بین حلقه ی ما جا نمیشود مسجد نمیکشد جلوات شراب را چنگی نمیزند به دل شیوه ی غزل باید دخیل بست ضریح رباب را بودند انبیا همه در ناله و خروش چون تشنه یافتند گُل بوتراب را گفتند با حسین دگر پا به پا مشو برخیز و دست دست مکن طفل خواب را بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست باید به آب بست جهان خراب را از پیر ما پیر نگشته خضاب کرد باید حبیب یاد بگیرد خضاب را شش ماهه را مبارزه ی تن به تن که رفت عالم چرا نسوختی از این سخن که رفت؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هلا! در این کران فقط به حر، امان نمی رسد که در کنار او به هیچ کس زیان نمی رسد بهشت، خیمه ی عزای اوست این حقیقتی ست که باورش به ذهن کوچک گمان نمی رسد شروع شورش غمش ز شور اشک آدم ست به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی رسد فلک! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان به های های ناله فرشتگان نمی رسد به نون و القلم، قسم، به آن شعر محتشم قصيده بی سرودن از غمش به آن نمی رسد به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟! که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد! مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد؟! حسین داده بود جان کنار جسم اکبرش که شمر می رسد به سر، ولی به جان نمی رسد کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی رسد؟!... به سر رسید قصه، روضه خوان چه می شود بگو که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد حکایتی ست خلوت تنور با سر حسین ولی به بزم بوسه های خیزران نمی رسد چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست که رفته است دست او به کاروان نمی رسد رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید صداي ناله و صداي الامان نمی رسد چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا که هر چه می دود به سوی او، جهان، نمی رسد صلاة ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد! اعوذ بالبلا، هميشگي ست کربلا، مگو که گاه ابتلا و وقت امتحان نمي رسد رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او! اگر که مرد بیقرار داستان نمی رسد @poem_ahl