eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در همان عصری که فرمان برد خورشید از علی چشمه چشمه، اشک غربت خیز جوشید از علی خطبه ی بی نقطه را کوفه شنید اما دریغ خطبه ی با آه را جز چاه نشنید از علی مو به مو آگاه بود از سرّ عالم دوستان! دشمن از تعداد موی ریش پرسید از علی!! شان او را روزگار آورد پایین، روزگار آنچه که باید بفهمد را نفهمید از علی عدل بود و داد، داد از قوم اشباه الرجال عدل را این طایفه کِی می‌پسندید از علی تا قیامت هم عقیل اصرار اگر میکرد، باز غیر از این برخورد، برخوردی نمی‌دید از علی آی حاجی های بیعت کرده! از سمت غدیر خانه برگردید، اما برنگردید از علی دوخت چندین وصله ی نو بر عبای غربتش بد به دنیایی که آخر چشم پوشید از علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دنیا به حال زار علی گریه می‌کند عقبا بر انکسار علی گریه می‌کند می‌افتد آفتاب، شبانه به روی خاک با چشم پر ستاره علی گریه می‌کند همسایه هم خبر نشد از دفن فاطمه غربت به افتخار علی گریه میکند تکثیر داغ آینه را باش که علی دارد سر مزار علی گریه می‌کند بر روی خاک گریه کنان یار فاطمه‌ست در زیر خاک یار علی گریه می‌کند زانوی پهلوان اُحد می‌خورد زمین پا می‌شود دوباره علی گریه می‌کند خاک مزار فاطمه بر صورت علی‌ست بر صورتش غبار علی گریه می‌کند کشتند ذوالفقار علی را چهل غلاف در قبضه ذوالفقار علی گریه می‌کند امشب حسن به یاد کبودی روی او افتاده در کنار علی گریه می‌کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سر سفره نشست و با یک آه لقمه برداشت گفت بسم الله گفت این لقمه ها گلوگیر است شهر از ماتم نبی سیر است حزن افتاده در منازل شهر داغ پیغمبر است در دل شهر کوه‌های غیور محزونند چشمه های زلال دل‌خونند کودکان شیر را نمی‌نوشند غنچه ها رخت گل نمی‌پوشند ذکر حسرت نشسته بر لب ماه رحم الله علی رسول الله خواست بعد از غذا بنوشد آب که درآمد صدای دق الباب کاسه از دست‌های او در رفت پا شد از سفره و دم در رفت کیستی وقت شب چه می‌خواهی سائلی یا فقیر گم‌راهی هر که را هرچه باشدش لازم می‌رود کوچه بنی هاشم گفت در وا کنید سائل نیست اهل دریاست بند ساحل نیست او خودش هاشمی‌ و نور جلی‌ست این که پشت در ایستاده علی‌ست مرد وقتی شنید حیدر را رفت و وا کرد گوشه‌ی در را لای در را گشود اما دید ماه هم آمده‌ست با خورشید ماه بر روی مرکب آمده است فاطمه با دو کوکب آمده است السلام السلام یا انصار باری از دوش مرتضی بردار در شب تار غربت آمده ایم پای تجدید بیعت آمده ایم اتفاق غدیر یادت هست که علی شد امیر یادت هست با علی سربه زیر بیعت باش سربلند دم قیامت باش پاسخ آمد ز خانه یا زهرا دیر آورده اید بیعت را ذکر لبیک پیش تر گفتیم یاعلی با کس دگر گفتیم رای ما مجلس سقیفه شده قبل حیدر کسی خلیفه شده گفت و در را به روی آنها بست تشنه در را به روی دریا بست آخر ای حاجیان بی انصاف کعبه کی میرود به پای طواف چشم‌های دو یار تر گشتند دست خالی به خانه برگشتند آتشی هم به درب خانه نخورد زن انصار تازیانه نخورد بیعت زور نکته ای پرت است دست اگر با دلت دهی شرط است میشناسم که پای بیعت زور درِ یک خانه گشت مثل تنور علی و فاطمه غریبانه بازگشتند تا در خانه فاطمه در حصار غربت شب خواست پایین بیاید از مرکب آه از آیینه‌ی پر از ترکش باید او را علی کند کمکش خواست از پهلویش بگیرد بار دنده هایش شکسته بود انگار بازویش را گرفت اما آه بازویش هم کبود بود آنگاه آه داغی کشید در شب سرد سینه‌اش تیر میکشید از درد نفس از سینه سخت بیرون رفت علی آن شب به خانه دل‌خون رفت شد پیاده به سختی از مرکب چند سال دگر ولی زینب ناقه‌ی بی جهاز واویلا مرد دارد نیاز واویلا پیش آیینه‌ی پر از ترکش محرمی نیست تا کند کمکش زینب آن روز خون‌جگر شده بود چون که با شمر همسفر شده بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه همینکه پهلوی او گاه گاه میگیرد نفس به سینه این پابه ماه میگیرد! مریض خانه اگر لب به آب و نان نزند... پس از سه ماه تنش وزن کاه میگیرد! مریض خانه اگر سیلی از کسی بخورد.. بروی صورتش ابری سیاه میگیرد هنوز هم که هنوز است با همین حالش علی به چادر زهرا پناه میگیرد! کسی نگفت که این تازیانه در کوچه به بازویش به کدامین گناه میگیرد؟! چه آمده به سر چشمهای زهرا که.. ز چشمهای علی هم نگاه میگیرد همینکه نام علی را به پیش او ببری به لب ترنم "روحی فداه" میگیرد اگر خمیده علی از نماز آیات است.. نود شب است دراین خانه ماه میگیرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شهر، از فتنه و بیداد و ستم غوغا بود بین روبه صفتان شیر خدا تنها بود باب وحی از ستم اهل جهنّم می‌سوخت شعله‌اش در جگر سوختۀ مولا بود تا شود شعلۀ آن آتش سوزان خاموش عوض آب روان چشم علی دریا بود یاس توحید که نیلوفری از سیلی شد اثرش بر گُل رخسار علی پیدا بود ریخت دشمن به سر همسر مولا، مولا بازویش بسته و چشمش به سوی زهرا بود هر که دشمن به علی بود به زهرا می‌زد عصمت‌الله زدن اجر ذوی‌القربی بود چار کودک به سوی مادرشان بود نگاه نگه فاطمه سوی حرم بابا بود «میثم»! آن روز که بازوی علی را بستند روز بر پا شدن صحنۀ عاشورا بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم چه کنم؟ با حضور تو، به من خانه نشینی سهل است گر نمانی تو و من بی تو بمانم، چه کنم؟ تو در این شهر، فقط در به رخم باز کنی ای همیشه نگرانم، نگرانم چه کنم؟ زرِهم پشت ندارد، به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو با خصم گرانم چه کنم؟ گوشه ی خانه، من و چار جگر گوشه ی تو غم ز شش سمت گرفته به میانم چه کنم؟ در ره مسجد و خانه به زمین می خوردم از همان موقع شده ورد زبانم «چه کنم» من که هر کس گرهی داشت کمک از من خواست گرهی خورده به کارم که ندانم چه کنم؟ زود ای عمر علی می روی از دست علی بی تو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شمع سوسو می زند شب گریه ی پروانه را در خیال اش نیست حتّی بــاورِ پــرواز هم مــادری مانندِ هر شب بُغض کرده کوچه را مـــادری مانندِ هر شــب درد دارد بــــاز هم در دلش آتشفِشان دارد ولی خاموش و سرد شهر از سوزِ صدایِ فاطمه شاکــی شده ست چادرش را چند روزی هست پنهان کرده است چادری که مثلِ رنگِ صورتش خاکی شده ست دست هایش سخت بالا می رود این روزها باز اَمّا شانه می گیــرد به مــویِ دختــرش صورت اش را باز می پوشاند از چشمِ همه بیشتر از بچه ها از چشم هــایِ شوهــرش دست هایِ آسِمان رفته است سویِ آسِمان در قُنوت اش اشک می خواند بدونِ واهمه اوّلین بار است فکرِ مردمِ این شـهر نیست یک دعا دارد فقط «عجِّل وفاتی» فاطمه روزهایِ آخر است و حالِ خانه خوب نیست زانویِ غــم را بغــل کرده علــی این روزهــا فاطمه قلب اش شکستــه درد دارد باز هم درد دارد این عیادت هایِ جـــنگ افــروزها یا علی من را شبانه غُسل کن، آه اِی علی گریه هایت گریه هایت را نمی خواهم کسی... اِی قد و قامـــتِ قیامــــت، پهلــوانِ فاطمه گریه کن امّا صدایت را نمی خواهم کسی... بعدِ من، دریایِ غیرت، سرد و طوفانی مباش پیشِ این پهلو شکسته، باز هم پهلـــو بگیــر تو بگـو زهــرا فدایِ اشـک هایــت می شوم من علی می گــویم و تو دست بر زانو بگیر مردِ من برخیز چشمانِ حَسن خیره به توست جایِ من «كُلثوم» حالا خانـــه داری می کند خوب می دانـــم صبوری می کند زینب ولی خوب می دانـــم حسینم بی قراری می کند بعدِ من یک لحظه هم تنهـــا نباشد جانِ من ظرفِ آب اش خالی از دریا نباشد جانِ من فاطميّه بود حال و روزِ شــب هایــش ولی روزهایش مثــلِ عاشـــورا نباشــد جانِ من می روم امّا دلـم در گیـــر و دارِ کـربلاست چادرِ من خاکـــیِ گـرد و غبـــارِ کـربلاست روضه ی جانسوزِ دیوار و در و مسمـار هم گوشه ای از روضه هایِ بی شمارِ کربلاست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ذوالفقار قلب حيدر قوت بازوي من لرزش بازوي تو افتاده بر زانوي من خنده همچون گوشوارت بين كوچه گم شده؟! يك تبسم كن به زينب ماه خندان روي من التماست ميكنم زهرا بمان، زهرا نرو همچو شمع رو به خاموشي ببين سوسوي من زهر شد كام عسل از كينه هاي خيبري گر چه يعسوبم ولي پاشيده شد كندوي من آبرويم را بخر نزد حسين و زينبت كلميني فاطمه! اي بانوي گلروي من كلميني! با علي حرفي بزن چيزي بگو اين دم آخر بيا بنشين به گفت و گوي من آمدم امشب كنارت تا تو آرامم كني هي از اين پهلو به آن پهلو نرو پهلوي من كاش من جاي تو بودم كاش خانه در نداشت كاش مي افتاد هم ديوار و هم در روي من بعد تو آه علي در چاه پنهان مي شود زندگي دشوار اما مرگ آسان مي شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه گريه از چشم تو نمي افتد آسمانت چقدر غم دارد!؟ كودكت در بهشت خوابيده است خانه ات يك ستاره كم دارد فدكت را گرفت، اما تو باغي از گل به پيرُهن داري پر و بالت شکسته اما باز قصد پرواز و پر زدن داری زرد و سرخ و بنفش و یا که سياه مثل رنگين كمان شده رويت رو مگير از علي كه مي پيچد درد هربار دور بازويت مي كني كارِ خانه را اما لاله رو مي شود گلِ ياست نان، كسي بعد تو نمي خواهد شده يكرنگ دست و دستاست دست داري مدام بر پهلو از مصافي كه نابرابر بود كينه اش را مرور كرد و بعد ياس با دست داس پرپر بود سرفه هايت نشان از اين دارد با نفس هاي خود گلاويزي گاه سردي و گاه مي سوزي گاه از خيل ناله لبريزي ماه من! ناله هاي جان كاهت كرده تاريك روز روشن را اشك من را اگر كه مي بيني پس بگير اين دعاي رفتن را من كنارت به صوت مي خوانم آيه هايي كه دوست داري را آيه ي صبر، آيه ي ماندن آيه هاي اميدواري را شب رسید و در این سکوت محض بچه ها خفته اند دل خسته كلميني عزيز پيغمبر! با علي درد دل كن آهسته درد دل كن بگو ز غمهايت مجتبي از چه زار و غمگين شد؟ بعد آن ماجرا چرا بانو چشم تو تار و گوش سنگين شد؟ مجتبي خواب كوچه مي بيند گوش كن تا كه بشنوي، شايد ناله هاي حزين تر از آهش خواب ديده مغيره مي آيد شانه افتاده امشب از دستت دست تو هم فتاده از شانه فاطمه! كس نميزند هرگز موي آتش گرفته را شانه خواستي تا بگيري از چشمم جوشش چشمه هاي باراني دست خود را به سختي آوردي فاش گرديد راز پنهاني گرچه زينب شده پرستارت راز، پنهان ولي نمي داند خوب اگر مي شوي، تصور كن ماجرا را علي نمي داند از غمت آه مي كشم هر شب دل سنگ آب گشته از آهم بعد تو همدمي نمي بينم من دچار غريبي چاهم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه السلام ای همه ی دار و ندارم مادر جایت امروز چه خالی است کنارم مادر ای فداکارترین بانوی دنیا مادر می شود سر بزنی خانه زهرا مادر با که گویم که شده دوری تو درد سرم از همه عمر یتیمی، به تو دلتنگ ترم یاد داری کَسِ هم در دل غربت بودیم فارغ از آن همه بی دردی و نفرت بودیم یاد داری قمرت در شب ظلمت بودم محرم راز تو از قبل ولادت بودم به همین جرم که همرنگ نگشته با ننگ آب شد سنگ صبور تو در آن کوچه‌ی تنگ زحمات تو و بابا شده جبران مادر مانده زهرای تو و دیده‌ی گریان مادر کفر در مسجدمان صاحب منبر شده است دین انصار و مهاجر به خدا زر شده است شهر از گریه ی زهرات به جان آمده است بودنم بر همه انگار گران آمده است دِین زهرای تو بر دینش ادا شد مادر مثل تو ثروت من خرج خدا شد مادر کس در این شهر نکرده کمک فاطمه ات غصب شد چون لقب تو، فدک فاطمه ات آتش و میخِ در و پای حرامی و حرم محسنم کاش نگوید که چه آمد به سرم فضه‌ی خادمه بر غربت من می زد زار اشک خون ریخت ز بی مادری من، مسمار به فدای سر حیدر که رُخَم گشت کبود کاش آن روز فقط دست علی بسته نبود ماندن فاطمه شد امر محالی مادر دیگر از دختر تو مانده خیالی مادر نیستی تا که بیینی چه قَدَر تا شده ام آه مادر به خدا زحمت اسما شده ام شده از غربتمان چشم فلک پر اختر می شود دخترکم زود، چو من بی مادر مثل تو طی شده با اشک دم آخر من بر لبم آه حسین، آه حسین، آه کفن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید ضربه‌ای زد به در خانه و در را انداخت آتشی را به در خانه ی آب آورد و بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت ضربه‌ی پای در و بی ادبی‌های غلاف بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت گره انداخت به کار همه دنیا، آن‌که ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت در قیامت جلوی چشم همه می‌اُفتد آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه چه زود میروی از خانه‌ی علی زهرا که از جوانی تو روزگار شرمنده است از این که خانه نشین است مثل صاحب خود به ذوالفقار قسم ذوالفقار شرمنده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پای ماندن داری اما پای رفتن بیشتر یار نه ساله کنارم باش لطفا بیشتر تا که چشمم باشد از نور تو روشن بیشتر هی نگو شرمنده ام شرمنده ام من بیشتر بی اجازه دشمنت در خانه‌ی ما پا گذاشت عذر میخواهم اگر این خانه امنیت نداشت ای خوشی من دراین دنیا، دراین دنیا بمان نه برای من، برای بچه ها اینجا بمان از مدینه میرویم اصلا فقط با ما بمان یا بمان و یا بمان و یا بمان و یا بمان التماسم را ندیده هیچکس، حالا ببین دیده ای حیدر بیوفتد از نفس؟!حالا ببین بانوی من خانه را آوار کردن خوب نیست بهر رفتن اینهمه اصرار کردن خوب نیست چشم ضربه خورده را بیدار کردن خوب نیست با تن آتش گرفته کار کردن خوب نیست کار کردی فضه را بیتاب کردی فاطمه تو مراهم از خجالت آب کردی فاطمه شب به شب یاد گل پرپر نرفت از خاطرم چادر پا خورده‌ی کوثر نرفت از خاطرم شعله بالا رفت از معجر نرفت از خاطرم آتش در رفت و میخ در نرفت از خاطرم چهارچوب خانه از داغ تو هق هق میکند گر بفهمد روضه را نجار هم دق میکند از علی بگذر درآن غوغا نشد کاری کنم قنفذ آمد سوی تو اما نشد کاری کنم با قلافش زد به بازوها نشد کاری کنم این سه ماهه زخم پهلو را نشد کاری‌کنم   کار حیدر سخت شد با زخم کاری میروی ای جوانمرگ علی چه زود داری میروی گرچه با طفلان هوای سوختن داریم ما خاطرت آسوده در خانه حسن داریم ما هم کفن داریم ما، هم پیرهن داریم ما این دم آخر دم سینه زدن داریم ما بی کفن باشد حسین و بی حرم باشد حسن داد و بیداد از غریبی من و طفلان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه صدای آمدنت بهترین ترانه‌ی من فدای در زدنت ای وقار خانه‌ی من شکسته بالِ تو پرواز می کند، امروز خودش برای تو در باز می کند امروز غریب کوچه ی کینه، سلام حیدر من به جای اهل مدینه، سلام حیدر من کدام شانه کشیده است بارِ درد مرا کسی علیک نگفته سلامِ مردِ مرا به رغم این همه اندوه ناشمرده‌، علی خلاصه غم نخوری، فاطمه نمرده، علی نگو که حال و هوای دلت بهاری نیست ببین که بسترم امروز لاله کاری نیست رسیده سُرخی گل روی شاخه ی زردم ببین به خاطر تو پیرهن عوض کردم ترک، ترک، همگی را شِمُرده ام حیدر شبیه آینه ی سنگ خورده ام حیدر من و شکستگی دنده ها و گریه و آه ببین، برای تو نان پخته ایم، بسم‌الله! بیا و فکر نکن بر غلافِ آن شمشیر تو را به بازوی آسیب دیده، لقمه بگیر اگر چه آه گلو را به گریه بخشیدم اگر چه این دم آخر، نشسته خوابیدم اگر لگد به پرم ضربه زد، فدای پرت اگر دری به سرم ضربه زد، فدای سرت عقاب لانه ی من، بال و پر به قربانت هزار محسن من، پشت در به قربانت عبور سینه‌ی خود را مسیرِ آه نکن بیا به چوبه‌ی گهواره اش نگاه نکن نسیم جاروی خود را به فرش خانه زدم خودم به موی سر زینب تو شانه زدم به پای هر نخ آن صبح و شام سوخته ام برای تشنه‌لب تو، لباس دوخته ام غروب عصر دهم، قتلگاه، آه حسین میان آن همه سرنیزه، بی پناه، حسین نوای العطش او به گوش می آید صدای بد دهنی چکمه‌پوش می آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه پای تن مجروح زهرا با سر افتاد از دست این غم خون ز چشمان تر افتاد در زیر بار این مصیبت، کوه خم شد تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد می شست جای بوسه های مصطفی را بند کفن تا بسته شد پیغمبر افتاد درهم شده اوضاع و احوال عوالم وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد  فضه شهادت می دهد در این نود روز هر جا زمین افتاد مادر دختر افتاد این روزهای آخری از شدت درد خیلی غریبانه میان بستر افتاد تا آسمانها صوت الرحمن او رفت روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد او بار شیشه داشت و میزد مغیره قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد شانه به شانه با اجل همراه می شد سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد از جنگ برگشته علی یا از سر قبر پشت سر تابوت مرد خیبر افتاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دخت پیغمبر اگر بیمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پیشمرگ حیدر کرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از کنیز خویش می‌‌گیرد مدد تا از این پهلو به آن پهلو شود چاره‌ساز خلق، کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد دیگر از آیینه‌اش رو می‌گرفت شب که می‌شد پهلوی او می‌گرفت بارها از درد آن بیدار شد هرچه شد بین در و دیوار شد وقت دفنش بوالحسن خون گریه کرد بر جراحاتش کفن، خون گریه کرد نیمه شب کار علی دشوار شد هرچه شد بین در و دیوار شد در هجوم دشمن و وقت خطر کی شنیده زن بیاید پشت در در دفاع از مرتضی ناچار شد هرچه شد بین در و دیوار شد من نمی‌گویم، ز میخ در بپرس از گل نشکفته‌ی پرپر بپرس سینه‌ی زهرا چرا خون‌بار شد هرچه شد بین در و دیوار شد یاس ما را جوهر نیلی زدند آنچنان بر صورتش سیلی زدند هر دو چشم مادر ما تار شد هرچه شد بین در و دیوار شد داغ شد میخ در و بیراهه رفت بعد از مادر سوی شش ماهه رفت راه شش‌ماهه کُشی هموار شد هرچه شد بین در و دیوار شد گر نمی‌شد کشته محسن پشت در بین خون، اصغر نمی‌زد بال و پر تیر کین هم‌دست با مسمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از مدینه تیر آمد بی‌هوا خورد بر قلب غریب کربلا ناله زد هرچه به ما آزار شد هرچه شد بین در و دیوار شد تیغ قنفذ از غلاف آمد برون گودی گودال شد دریای خون قطعه قطعه سیدالاحرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد آتش این خانه وقتی گُر گرفت کربلا بر دامن و چادر گرفت عمه‌ی سادات کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد با همان دستی که مادر را زدند کربلا تا شام دختر را زدند فاطمیه باز هم تکرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد ریسمانِ گردن حبل‌المتین شد غل و زنجیر زین‌العابدین ظلم‌ها بر عترت اطهار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پشت در که مادر سادات رفت روضه تا دروازه‌ی ساعات رفت بین کوچه صحبت از بازار شد هرچه شد بین در و دیوار شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همه خوابند، فقط چند نفر بیدارند چند تن جای همه دلهره و غم دارند داغ سنگین که شود، پیر شدن هم دارد خانه بی فاطمه، دلگیر شدن هم دارد هر که یک گوشه از این خانه عزادار شده است جای جایِ حرم فاطمه گلدار شده است خانه از بوی گل یاس معطر مانده روی دستاس رد پنجه ی مادر مانده سرخ شد پلک علی بس که جراحت می دید آسمان سوخت دلش وقت غروب خورشید آب می ریخت ولی آب دگرگون می شد نه فقط آب، دو تا چشم علی خون می شد داغ صدیقه به اندازه ی کافی سخت است وای بر بازوی او رد غلافی سخت است حق تعالی جلوی چشم جهان پرده کشید تا علی دست به بازوی ورم کرده کشید دست از غسل کشید و ولی الله نشست همه دیدند قد حیدر کرار شکست سر به دیوار زد و ناله زد از عمق وجود فاطمه کاش علی ثانیه ای زنده نبود داشت کل بدن شیر خدا می لرزید پیکر فاطمه را بین کفن می پیچید داغ ها را به دلش ریخت و مسکوت گذاشت بدنی ناحله را داخل تابوت گذاشت بچه هایی که ازین داغ سراسر دردند آستین بین دهان، گریه فقط می کردند بدنش را چه غریبانه ز خانه بردند طبق فرموده ی صدیقه شبانه بردند اشک، چشمان حسن را سر کوچه پر کرد یادی از خاکِ نشسته به روی چادر کرد یادش آمد وسط کوچه چه آمد به سرش بار شیشه به زمین خورد به پیش نظرش دست بر بند کفن، با دلِ پُر صبر گذاشت پدر خاک تن فاطمه در قبر گذاشت خوب شد تا که علی فاتحه بر فاطمه خواند خوب شد دفن شد این پیکر و بر خاک نماند خوب شد خنده به چشم تر اطفال نشد خوب شد هیچ کسی داخل گودال نشد خوب شد تشنه لبی ناله نزد وا عطشا وای از تشنگی تشنه لب کرب و بلا... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه در غربت محض پیکرش را بردند تابوت و تن مختصرش را بردند در کنج قفس نشد که پرواز کند از روی زمین بال و پرش را بردند دنیا که نبود لایق دیدارش دیدار خدا این گوهرش را بردند با پهلوی بشکسته به روز محشر بی شک سند معتبرش را بردند شب بود و از آسمان تاریک جهان مجبور شدند و قمرش را بردند میخورد زمین مرد غیور خیبر آن‌شب که پناه و سپرش را بردند مبهوت شد و گریست چشم طفلی تا خانه‌ی قبر مادرش را بردند می ریخت مدینه خاک بر سر چونکه امید دل پیمبرش را بردند افتاد علی به گریه وقتی می دید که روشنی چشم ترش را بردند از لانه و آشیانه‌ی سوخته ای خاکستری از کبوترش را بردند خاکی شده و شکسته و خرد شده آیینه‌ی در برابرش را بردند بر روی دو دست حضرت عزرائیل آرام تن همسفرش را بردند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه هلال می‌شود از بار ماتمش قد ماه به خاک می‌چکد اشک و به عرش می‌رود آه به زیر چوبه‌ی تابوت، شانه ای لرزان درون سینه پر از بغض ماتمی جانکاه هوای باغچه ی خانه را خزان زده است که عمر مادرمان شد شبیه گل کوتاه چقدر غصه ز چشم پدر سرازیر است؟ نگاه می‌کند از گوش چشم جانب چاه صدای سوخته‌ی در هنوز می‌آید که روز من شده از دود آه شام سیاه گذشتن از دل کوچه دوباره مشکل شد از اتفاق پر از خاطرات بستن راه شب است و هفت نفر در سکوت می‌خوانند به عزت و شرف لا اله الا الله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دنیا به چشمش از تو بهتر را نخواهد دید عالم دگر مثل تو دلبر را نخواهد دید دیگر علی بعد از تو روز خوش نخواهد داشت دیگر کسی لبخند حیدر را نخواهد دید با حافظ قرآن بگو فکر کفن باشد از صبح فردا روی کوثر را نخواهد دید آری حسن دلخوش به غسل نیمه شب بود میگفت علی بازوی مادر را نخواهد دید حیدر سه دفعه تا در خانه زمین افتاد مردی چنین در شعله همسر را نخواهد دید هرکس تو را رنجاند بانو مطمئن باشد روز جزا روی پیمبر را نخواهد دید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مردی یگانه بود و بانویی یگانه آهسته می‌رفتند از خانه شبانه همراه هم بودند مثل دو غریبه پهلو به پهلو، پا به پا، شانه به شانه سر می‌زدند انصار را کوچه به کوچه در می‌زدند انصار را خانه به خانه مظلومشان دیدند، در را وا نکردند وای از زمانه، وای از دست زمانه چهل شب تمام شهر را گشتند با هم اما بدون یار برگشتند خانه وقتی عزادار رسول الله بودند از درب خانه می‌کشید آتش زبانه آتش زدند این لانه را حتی نگفتند این مرغ چندین جوجه دارد بین لانه در باز شد وقتی که زهرا پشت در بود دخت نبی افتاد بین آستانه دستی ورم کرده ست و دستی هم شکسته هم با غلاف تیغ، هم با تازیانه حتی نگاهی هم به پهلویش نینداخت محو علی بود عاشقانه، عارفانه دامان در می‌سوخت، اما داشت می‌سوخت در کربلا دامان چندین نازدانه افتاد یک دانه از آن دو گوشواره در کربلا افتاد اما دانه دانه شب‌های جمعه فاطمه بالای گودال با ناله، آنهم ناله‌های مادرانه گوید حسینم کشته شد ای داد بیداد نور دو عینم کشته شد ای داد بیداد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه برای گریه علی  بی تو کم بهانه ندارد ولی به غیرِ همین هق‌هقِ شبانه ندارد درِ شکسته، دو دستان بسته، کوچه‌ای باریک برای گریه علی بی تو کم بهانه ندارد مرا که روز  سکوتِ یتیم‌های تو کُشته‌است به خانه‌ای که دری بین آستانه ندارد خدا کند نرسد صبح  برنخیزم از خاکت کجا رَوَم که علی بی تو آشیانه ندارد هرآنکه دید مرا نیمه شب دراینجا گفت: که این غریبه هرآنکس که هست خانه ندارد به زینب تو فقط سرسلامتی حَسنت گفت مدینه بعدِ تو یک مجلسِ زنانه ندارد نخواستی که بیافتد زمین علی، چه بد اُفتاد شبیه روضه‌ی تو روضه‌ای زمانه ندارد رسید طعنه‌ی قنفذ به کودکانِ غریبم چنان زدم که پس از این توانِ شانه ندارد کسی نگفت مغیره بزن! ولی به علی زن زنی که خورده زمین ضربِ تاریانه ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نیمه‌شب مهتاب می‌شوید علی آب را با آب می‌شوید علی مثل این تنها ندیده هیچ‌کس شستنِ دریا ندیده هیچ‌کس چشمه را آیینه را مهتاب را فاطمه باید بشوید آب را غسلِ این دریا نمی‌آید به من شستنِ زهرا نمی‌آید به من خواب می‌بینم که تعبیرش کنی آب می‌ریزم که تطهیرش کنی آب می‌ریزم که آبت کرده‌اند خانه‌ی عمرم خرابت کرده‌اند اشک از این چشمانِ محزون می‌چکد آب می‌ریزم چرا خون می‌چکد مثل اشکی مثل آهی یا خیال سخت می‌بینم تو را در این هلال زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است آه را با آه شستن مشکل است چشمه را گفتی که بی‌ شیون بِشوی آب را از زیرِ پیراهن بِشوی مرتضی هم دست و پا گم می‌کند زخم گاهی هم  تورم می‌کند ای زلالِ من مضافت کرده‌اند زخمی از ضربِ غلافت کرده‌اند لرزه بر زانو نمی‌آید به من شستنِ پهلو نمی‌آید به من در عوض رفتن نمی‌آید به تو رفتنت بی من نمی‌آید به تو ضربه‌هایی سهمگین زد داغِ تو زانویم را بر زمین زد داغِ تو آب را آیینه را آتش زدند وایِ من این سینه را آتش زدند خانه تر، دیوار تر، مسمار تر در کفن پیجاندنت دشوار تر آه اقیانوسِ نا آرامِ من جان ندارد جان بده بر گام من حال من یا حال طفلان دیدنی است آستین‌ها بینِ دندان دیدنی است ضجه‌ها بالا نمی‌آید چرا جان بر این لبها نمی‌آید چرا بال اگر کوبی قفس وا می‌شود پا اگر کوبی نفس وا می‌شود بر زمین بسیار می‌کوبد علی سر بر این دیوار می‌کوبد علی سینه‌ها سنگین همه دق می‌کنیم بی صدا بی ضجه هق‌هق می‌کنیم چشمهای نا امیدش را ببین با حسن مویِ سفیدش را ببین با حُسینت ناله‌ای سوزنده است جای شکرش هست زینب زنده است... بعد از این غمهای تکفین مانده است وایِ من سختی تدفین مانده است ای زده هر روز و شب از قوت خویش روی دوشم می‌کشم تابوت خویش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای پس از تو درد و غم، تقدیر من! گریه روز و شب، گریبان‌گیر من بی تو اشک‌افشانی من دیدنی است بی سر و سامانی من دیدنی است خود ببین حال پریشان مرا گریه‌ی سر در گریبان مرا کار من، هنگام و بی هنگام، اشک صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک گفتنی بسیار دارد چشم من گریه‌ی سرشار دارد چشم من سر برآر از خاک و با چشم خدای خود ببین این گریه‌های های‌های سر برآر و بنگر این دل‌خسته را گریه‌ی آهسته و پیوسته را هر کجا یاد از تو می‌آرد علی سر به دوش گریه بگذارد علی از گل اشک است گلشن، دامنم دیده‌ای بی گل ندیده گلشنم مردمان را گریه شد درمان درد گریه امّا درد من درمان نکرد @poem_ahl