eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
274 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه صلی‌الله‌علیه‌وآله دست هایت را که در دستش گرفت آرام شد تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد دست هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: مومنین! یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت: خوب می دانید در دستانم اینک دست کیست؟ نام او عشق است، آری می شناسیدش، علی است من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم با مددهای علی ابن ابی طالب شدم در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی هر چه می گویم علی، انگار اللّهی ترم مرغ «او ادنی»ییم وقتی که با او می پرم مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم با «یَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدم تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ الیمین» وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الافِلین» دست او در دست من، یا دست من در دست اوست ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار آخرین پیغمبر دلداده ام در کیش او فکر می کردم که من عاشقترینم پیش او دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی شد سراپا شور و توفان تا شنید اسم علی کوثری که ناز او را قلب جنت می کشید ناگهان پروانه شد دور سر حیدر پرید روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی رحمتٌ للعالمینم گرد من دیو و پری می پرند و من ندارم چاره جز پیغمبری بعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی است ریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی است من نبی اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم» طالبانِ «اِهدنا»، اینهم «صراطَ المستقیم» چهره اش مرآتِ «یاسین»، شانه هایش «مُحکمات» خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعادیات» هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه در پیش من آتش مزن بال و پرت را خونین مکن جان پدر چشم ترت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفن‌ها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرف‌های آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش، سنگرت را بابا حواست باشد آنجا محسنت را بابا مواظب باش پشت در، سرت را ای کاش می‌شد روضۀ باز و نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پرت را این جملۀ آخر عزیزم با حسین است: «با خود مبر در قتلگه انگشترت را» @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بس کن عزیز تا سحر بیدار، بس کن کشتی مرا از گریۀ بسیار، بس کن ای چند شب بیدار مانده، آب رفتی ای چند شب گریان من، این بار بس کن بس کن! کنار بسترم خیس است زهرا آتش نزن بر این تن تبدار! بس کن رویت ندارد طاقت این اشک‌ها را طاقت ندارد اینهمه آزار، بس کن باید ببینی روزهای بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار، بس کن باید بگویم روضه‌های بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار، بس کن ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید با هیزم و با آتش و دیوار بس کن ای کاش می‌گفتند خانم بچه دارد ای کاش می‌گفتند با مسمار، بس کن در کوچه می‌افتی، کسی غیر از حسن نیست با گریه می‌گوید که در انظار بس کن در کوچه می‌افتی و می‌گوید به قنفذ افتاد دست مادرم از کار، بس کن دستت مغیره بشکند حالا که افتاد از چادر او پای خود بردار، بس کن بگذار یک جمله هم از گودال گویم خون گریه‌ات را کربلا بگذار، بس کن وقت هزار و نهصد و پنجاه زخم است ای نیزۀ خونبار، این اصرار بس کن این ناله‌های دخترت پیش حرامی است با شمر می‌گوید نزن، نشمار، بس کن @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به ذکر یاعلی، جان می‌دهم عالی اعلا را بخوان خود یاعلی، بالا سرم این نام زیبا را علیاً یاعلی، ذکر عروج و ذکر معراجم صدای دلنشین تو مصفا می‌کند ما را بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را به عمرم بهترین روزم همان روزی که در کعبه به إذن الله بنهادی به روی شانه‌ام پا را سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم که جان آسان دهم، دستان پر مهر تولا را حسن را با حسین آرام روی سینه‌ام بگذار که از سختی جان دادن ر‌ها سازند طا‌ها را بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند و زینب وا کند بهر دعا، با اشک، لب‌‌ها را به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر ز حجره دور سازید آن منافق‌‌های بطحا را مرا تهمت به هذیان می‌زند این فرد نالایق پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را دگر میپاشد از هم جمع گرم اهل بیت من به آتش میکشند این قوم، بیت وحی مولا را اگر دست تو را بستند یا حیدر، صبوری کن صبوری کن، خدا می‌بیند این ظلم و بدی‌ها را دگر صرف نظر کن از طلوع زهرۀ ازهر علی! دیگر نمی‌بینی پس از این، روی زهرا را مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش مخواه از روی نیلی بعد از این، فیض تماشا را اگر دیدی که مخفی می‌کند رخسار خود از تو نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را به زودی همسر تو دست بر دیوار می‌گیرد برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را تمام دنده ‌های او ترک بردارد از ضربه و اینجا پشت در، می‌خواند آن مظلومه، ما‌ها را اگرچه فاتح خیبر، شود خانه نشین اما به زودی غرق خون بینند محراب مصلا را حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد اسیری می‌رود زینب، ببیند داغ عظما را حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کرده‌ام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خوانده‌اید و جادوگر بـر سـرم ریختیـد خاکستر گـاه کـردید سنـگ بـارانم گـه شکستید درِّ دنـدانم مثل مـن از منافق و کفار هیـچ پیغمبری نـدید آزار حال چون می‌روم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان حرمت و طاعـت و محبتتان دو امـانت مـراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما ایـن دو از امـر داورِ منّـان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تـا ابـد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یـکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمـع گشتند امـت اسـلام تا به زهرا دهند یک انعـام رو سوی بیت کبریا کردند جـای گل، بار هیزم آوردند گلشـان شعلـه‌های آذر بود حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود دختر وحی را به خانه زدند بـر تــن وحی تازیانه زدند اولیـن اجـر مصطفی این بود حمله بـر بیت آل یاسین بود اجـر دوم نـصیب مـولا شد کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع می‌شد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فـرق بشْکسته و دل صد چاک مثـل زهرا شبانه رفت به خاک اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش تیربـاران شـد از جفـا بـدنش تـن پـاکش بـه شـانه‌ی یـاران شـد بــه بـاران تیر، گلباران اجـر چـارم بسـی فـراتر بود نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود دسـت ظلم و عناد بگشادند اجرهـا بـر حسیـن او دادند گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند حملـه بـر جسـم پاک او کردند نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند بـر دل او کـه جـای داور بود هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود تیـر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش می‌خفتم کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم آب‌هـا بـود مهـر مــادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیـغ، قـاتلش شـربت سر او شد جدا به ده ضربت «میثم» آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو برای بی کسی فاطمه بمان بانو به جان دختر مظلومه ات مرو از دست مساز اشک یتیمانه را روا بانو بمان و فاطمه را خود عروس کن آری که دختران همه محتاج مادران بانو برای غربت من جان به لب شدی اما بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو به باغ یاس تو سیلی زنند باور کن بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو میان این در و دیوار فضه میطلبد مرو که مشکل او را کنی نهان بانو بمان برای همیشه، همیشه یارم باش مرا هنوز غریب وطن بدان بانو نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری عبای ختم رسل بر تو ارمغان بانو @poem_ahl