مشاوره و مددکاری پلیس
کتاب تکنیک‌های های فرزندپروری دکتر سعید جهانشاهی( قسمت ۴۲) ادامه ی نامه (تمرین تکنیک‌ها ) وقتی فرزند سومم به دنیا آمد، من ۲۲ سال داشتم با خانواده ای آشفته. وقتی فرزند دومم را از دست دادم به خودم گفتم شاید دوباره دارم امتحان می‌شوم.‌ولی این امتحان از دیگر امتحانها خیلی سخت تر بود. خدایا، مطمئن هستم که در هیچ یک از این امتحانها قبول نشدم و گرنه حالا زندگی بهتری داشتم. بعد از چند سال خواهرم را در سن ۱۶ سالگی عروس کردم. بعد از این همه سال هنوز نتوانستم بفهمم خودش میل به این ازدواج داشت یا این یک فرار از خانه و خانواده آشفته ما بود. برادر بزرگم هم در چنین شرایطی داماد شد. حتماً خیلی از وقتها در حق آنها اشتباه می کردم چون مادری کردن بلد نبودم. دیگر طاقت و توانی برای رسیدگی به زندگی بچه های خودم ندارم. همیشه به خودم میگویم " اگر پدرم بیمار نمی شد و مادرم زود فوت نمی کرد ، وضع همه ما فرق می کرد و سرنوشت دیگری داشتیم." وقتی نزدیک عید نوروز می‌شود حالم بد می‌شود.  زود به گریه می افتم. فکر می کنم گم شده ای دارم. بعضى وقتها حس می کنم هیچ کس را ندارم .‌ روز مادر و یا روز پدر هم همینطور. حالا که به گذشته بر میگردم به خودم میگویم چه کاری برای خودت انجام دادی .هیچ . اما نمی‌دانم از دست چه کسی عصبانی باشم. پدرم ،مادرم یا خودم ؟از خودم بدم می آید. از آینده ترس دارم. این ترس برای خودم نیست. برای بچه هایم است و بیشتر از همه از ازدواجشان نگرانم .‌اگر بچه‌های من هم مثل بعضیها که بعد از چند سال زندگی به دلایلی شکست خورده اند ، تقصیر را به گردن پدر و مادرشان بیاندازند ، چه کاری می‌توانم انجام دهم ، چطور از خودم دفاع کنم؟ چه دفاعی؟ چه طور میگویند هنوز کودک به دنیا نیامده، سرنوشت او نوشته می‌شود.  اگر اینطور است پس پدر و مادر زیاد نقشی ندارند.‌ من هم نقشی نداشتم؟ داشتم؟ مگر نمی‌گویند هیچ برگی بدون اجازه تو به زمین نمی‌افتد و اگر خدا نخواهد هیچ کاری انجام نخواهد شد. پس در این تصمیم گیری ها نقش اصلی را تو ایفا میکنی و ما فقط وسیله ایم. تو سرنوشت آنها را رقم می زنی و گردوها سر پدر و مادر میشکنند بی انصافی نیست؟ خدایا مرا ببخش . بیخود نیست که از خودم بدم می‌آید ، مرا ببخش که شکرگزار نعمت هایت نیستم. در مسیر زندگی دستم را به دست تو می سپارم. کمک کن تا بیشتر تو را بشناسم . هر چه درباره تو می دانم از گفته دیگران است. زیاد از تو نمیدانم فقط خیلی دوستت دارم ،چون فقط تو را دارم . پاسخ اول بنده خوبم سلام نامه ات به دستم رسید. نامه ای پر از گلایه... نامه ات دلم را به درد آورد. چه کسی با خدای خود چنین سخن می گوید؟ تو از من گلایه میکنی، در حالی که نعمتهای زندگی خود را نمی بینی؟ گله داری و مرا مقصر میکنی. در حالی که نیمه خالی لیوان را می بینی و نیمه پر آن را نه؟ از من گله میکنی من که آفریدگار تو هستم؟! همانطور که گفتی تو در مورد من چیزی نمی دانی و همین باعث گلایه ات شده است .‌تو را می بخشم، اما بدان که هرگز نباید از دست من عصبانی باشی، شاکر باش تا نعمتهایت را زیاد کنم. در مورد پدر و مادرت باید بگویم از کجا میدانی که عاقبت به خیر نشدند؟ تو مو می بینی و من پیچش مو؟ حوادث روزگار را به ظاهر آنها قضاوت نکن و گرنه عاقبت تو همین است و همین خواهد بود. در مورد فرزندانت نگران آنها نباش. من همیشه مواظب آنها هستم  همانطور که همیشه مواظب تو بودم. باز هم برایم بنویس منتظر نامه هایت هستم .      خداوند و اما پاسخ دوم که با رعایت تکنیک های فرزند پروری نوشته شده را در پست بعدی بخوانیم. ✨✨✨✨✨ @Psycho_096580