🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ..... شاید عطر کلامش به قدری هوشربا بود که چند قدمی را در سکوت برداشتیم که پرسید:" حالا جواب آزمایش مامان کی میاد؟" فکری کردم و پاسخ دادم:" دقیقا نمی دونم، ولی فکر کنم عبدالله گفت شنبه باید بره دنبال جواب." حرفم که به آخر رسید، لبخندی زد و گفت:" همه مادرا عزیزن، ولی خدایی مامان تو خیلی دوست داشتنیه!" با شنیدن این جمله، جرأت کردم و سوالی که مدت ها بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود، پرسیدم:" مجید! تو هیچ وقت از پدر و مادرت چیزی برام نگفتی." لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غرق غم پاسخ داد:" از چیزی که خودم هم نمی دونم، چی بگم؟!!!" در جواب جمله لبریز از اندوه و افسوسش ماندم چه بگویم که خودش با صدایی که رنگ حسرت گرفته بود، ادامه داد:" من از مادر و پدرم فقط چند تا عکس تو آلبوم عزیز دیدم. عزیز میگفت قیافم بیشتر شبیه مامانمه، ولی اخلاقم مثل بابامه." ترسیم سیمای زنانه مادرش از روی چهره مردانه و آرام او کار ساده ای نبود و برای تجسم اخلاق پدرش پرسیدم:" یعنی پدرت مثل تو انقدر صبور و مهربون بوده؟" از حرفم خندید و بی آن که چیزی بگوید سرش را پایین انداخت. خروش غصه و ناراحتی را در دریای وجودش حس کردم و نگران و پریشان از تازیانه غصه ای که ندانسته و ناخواسته به جانش زده بودم، گفتم:" مجید جان ببخشید! نمی خواستم ناراحتت کنم... فقط دوست داشتم در مورد پدر و مادرت بیشتر بدونم." جمله ام که تمام شد، آهسته سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و برای نخستین بار دیدم که قطره اشکی پای مژگانش زانو زده و سفیدی چشمانش به سرخی می زند. ولی باز هم دلش نیامد دلم را بکشند و با چشمانی که زیر ستاره های اشک پی درخشید، به رویم خندید و گفت:" نه الهه جان! من روزی نیس که یادشون نکنم. هر وقت هم یادشون میفتم، دلم خیلی براشون تنگ میشه!" سپس باران بغض روی شیشه صدایش نم زد و ادامه داد:" آخه اون کسی که پدر ک مادرش رو دیده یا مثلا یه خاطره ای ازشون داره، هر وقت دلش می گیره یاد اون خاطره میفته. ولی من هیچ ذهنیتی از اونا ندارم. وقتی دلم براشون تنگ میشه، هیچ خاطره ای برام زنده نمیشه. اصلا نمی دونم صداشون چجوری بوده یا چطوری حرف می زدن. برا همین فقط می تونم با عکسشون حرف بزنم..." ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me