🌷 ﷽ 🌷
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_چهارم
#قسمت_۳۵۸
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
............
و باز یک شب عاشقانه آغاز شده و هرچند ته دلم از کاری که کرده بودم می لرزید، ولی حضور گرم و با محبت همسرم کافی بود تا سراپای وجودم از آرامشی شیرین پُر شود. قلیه ماهی را در کنار هم نوش جان کردیم و پس از صرف شام، باز من روی کاناپه دراز کشیدم و مجید روی مبل مقابلم نشست تا حالا از یک شب نشینی رؤیایی لذت ببریم. با دست خودش یک دیس از شیرینی های تَر پُر کرده و روی میز گذاشته بود که من به بهانه همین شیرینی عید شیعیان هم که شده، سرِ صحبت را باز کردم:" مجید! میگن امام جواد (ع) مشکلات مالی رو حل می کنه، درسته؟" برای یک لحظه چشمانش از تعجب به صورتم خیره ماند و به جای جواب، با حالتی ناباورانه سؤال کرد:" تو از کجا می دونی؟" همانطور که به پهلو روی کاناپه دراز کشیده و نگاهش می کردم، به آرامی خندیدم و پاسخ دادم:" نخوردم نون گندم، ولی دیدم دست مردم! درسته من سُنی ام، ولی تو یه
کشور شیعه زندگی می کنم!" از حاضر جوابی رندانه ام خندید و باز نمی دانست چه منظوری دارم که نگاهم کرد تا ادامه دهم:" خُب تو هم که امشب به خاطر همین امام جواد (ع) شیرینی گرفتی، درسته؟" از این سؤالم بیشتر به شک افتاد که با شیطنت پرسید:" چی می خوای بگی الهه؟" ضربان قلبم بالا رفته و از بیم برخوردش نمی دانستم چه بگویم که باز مقدمه چیدم:" یادته من بهت می گفتم چه لزومی داره برای تولد و شهادت اولیای خدا مراسم بگیریم؟ یادته می گفتم این گریه زاری ها یا این جشن گرفتن ها خیلی فایده نداره؟ یادته بهت می گفتم به جای این کارها بهتره ازشون الگو بگیریم؟" و خیال کرد باز می خواهم مناظره بین شیعه و سُنی راه بیندازم که به پُشتی مبل تکیه زد و با قاطعیت پاسخ داد:" خُب منم بهت جواب می دادم که همین مراسم های جشن و عزاداری خودش یه بهانه ای میشه که ما بیشتر به یاد ائمه (ص) باشیم و از رفتارشون تبعیت کنیم!" و بر عکس هر بار، این بار من قصد مباحثه نداشتم که از جدیت کلامش خنده ام گرفت و از همین پاسخ فاضلانه اش استفاده کردم که با هوشمندی جواب دادم:" پس اگه راست میگی بیا امشب از امام جواد (ع) تبعیت کن! مگه نمیگی دوستش داری و بخاطر تولدش شیرینی گرفتی، خُب پس یه کاری کن که دلش شاد شه!" از لحن عاشقانه ای که خرج امامش کردم، مردمک چشمانش به لرزه افتاد و شاید باور نمی کرد که همسر اهل سنتش اینچنین رابطه پُر احساسی با شخصی که قرن ها پیش از دنیا رفته، برقرار کند که در سکوتی آسمانی محو چشمانم شده بود و پلکی هم نمی زد. من هنوز هم به حقیقت این مناجات پیچیده شک داشتم، ولی می دانستم با هر کار خیری که انجام می دهم، در کنار رضایت خداوند متعال، دل سایر اولیای الهی را هم خشنود می کنم که با لبخندی ملیح ادامه دادم:" مگه نمیگی امام جواد (ع) گره های مالی رو باز می کنه، خُب تو هم امشب به خاطر امام جواد (ع) گره مالی یه بنده خدایی رو باز کن!" هنوز نگاهش در هاله ای از تعجب گرفتار شده بود که لبخندی زد و با حالتی متواضعانه پاسخ داد:" الهه جان! من کجا و امام جواد (ع) کجا؟" حالا بحث به نقطه حساسی رسیده بود که به سختی از حالت خوابیده بلند شدم و همچنانکه روی کاناپه می نشستم، باز تشویقش کردم:" خدا از هر کسی به اندازه خودش انتظار داره! تو هم به اندازه ای که توانایی داری می تونی گره مالی مردم رو باز کنی!" که بلاخره خندید و با نگاهی به اطراف خانه جواب داد:" الهه جان! یه نگاه به دور و برت بنداز! ما همین چند تا تیکه اثاث هم با کلی بدبختی خریدیم! طلا های تو رو فروختیم تا تونستیم همین مبل و تلویزیون رو بخریم. من این مدت شرمنده تو هم هستم که نمیتونم اونجور که دلم می خواد برات خرج کنم، اونوقت چجوری می خوام به یکی دیگه کمک کنم؟"
✍🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻
#نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→
@porofail_me