به نام الله
میگویند #هوشنگابتهاج( #سایه ) به دیدار #استاد شهریار که بیمار بودهاست میرود و غزل معروف ؛
#شهریارا_تو_بمان را با مضمون زیر برای شهریار میسراید
با منِ بیکسِ تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان
منِ بیبرگِ خزاندیده، دگر رفتنیام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبیست، غبارا تو بمان
هر دم از حلقۀ عشّاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا ... تو بمان
سایه در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان
هوشنگ ابتهاج ( سایه )
#شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه میدهد
سایهجان رفتنیاَستیم بمانیم کهچه؟
زندهباشیم و همه روضهبخوانیم کهچه؟
درس اینزندگی از بهر ندانستنماست
اینهمه درسبخوانیم و ندانیم کهچه؟
خود رسیدیم بهجان نعشعزیزی هر روز
دوشگیریم و بهخاکش برسانیم کهچه؟
آری این زهرهلاهل بهتشخص هر روز
بچشیم و بهعزیزان بچشانیم کهچه؟
دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اَجل
ما بهسرگیجه کبوتر بپرانیم کهچه؟
کشتیای را که پیِ غرقشدن ساختهاند
هی به جانکندن از این ورطه برانیم کهچه؟
بدتر از خواستن این لطمۀ نتوانستن
هیبخواهیم و رسیدننتوانیم کهچه؟
ما طلسمی کهقضا بستهندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم کهچه؟
گر رهاییست، برایهمه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم کهچه؟
ما که در خانۀ ایمان خدا نَنشَستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم کهچه؟
مرگ یکبار مثلدیدم و شیون یکبار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ماهمه از دگران فاتحهخوانیم کهچه؟
#شعر استادشهریار