eitaa logo
« پُرسانــــــــــــــ پُرسانــــــــــــــ » «...ن‌...»
28 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
995 ویدیو
20 فایل
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم انا اعطیناک #الکوثر فصل لربک #وانحر ان شانئک هو #الابتر قرآن،حدیث،دعا،احکام،متن،شعر،و... (جهان، انقلاب اسلامی، ولایت فقیه) پُرسان‌پُرسان تا آسمان
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر آن بدست آرد دل‌ما را به خال‌هندويش بخشم تمام روح و اجزا را هر آنکس چيز می‌بخشد بسان مرد می‌بخشد نه چون صائب که می‌بخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک‌گور می‌بخشند نه بر آن ترک‌شيرازی که برده جمله دلها را
به نام الله علی‌ای‌همای‌رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را دل اگر خداشناسی همه در رُخ علی بین به علی شناختم‌من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را مگر ای‌سحاب‌رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را در خانهٔ‌علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به‌جز از علی که‌گوید به‌پسر که قاتل‌من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مُدارا به‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که‌می‌تواند که به‌سر برد وفا را نه خدا توانمش‌خواند نه‌بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
به نام الله می‌گویند ( ) به دیدار شهریار که بیمار بوده‌است می‌رود و غزل معروف ؛ را با مضمون زیر برای شهریار می‌سراید با منِ بی‌کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام تو همه بار و بری، تازه‌ بهارا تو بمان داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان زین بیابان گذری نیست سواران را لیک دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم پدرا، یارا، اندوه‌ گسارا ... تو بمان سایه‌ در پای تو چون موج دمی زار گریست که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان هوشنگ‌ ابتهاج ( سایه ) نیز پاسخ غزل او را اینگونه می‌دهد سایه‌جان رفتنی‌اَستیم بمانیم که‌چه؟ زنده‌باشیم و همه روضه‌بخوانیم که‌چه؟ درس این‌زندگی از بهر ندانستن‌ماست این‌همه درس‌بخوانیم و ندانیم که‌چه؟ خود رسیدیم به‌جان نعش‌عزیزی هر روز دوش‌گیریم و به‌خاکش برسانیم که‌چه؟ آری این زهرهلاهل به‌تشخص هر روز بچشیم و به‌عزیزان بچشانیم که‌چه؟ دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اَجل ما به‌سرگیجه کبوتر بپرانیم که‌چه؟ کشتی‌ای را که پیِ غرق‌شدن ساخته‌اند هی به‌ جان‌کندن از این‌ ورطه برانیم که‌چه؟ بدتر از خواستن این لطمۀ نتوانستن هی‌بخواهیم و رسیدن‌نتوانیم که‌چه؟ ما طلسمی که‌قضا بسته‌ندانیم شکست کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که‌چه؟ گر رهایی‌ست، برای‌همه خواهید از غرق ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که‌چه؟ ما که در خانۀ ایمان خدا نَنشَستیم کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که‌چه؟ مرگ یک‌بار مثل‌دیدم و شیون یک‌بار این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟ شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند ما‌همه از دگران فاتحه‌خوانیم که‌چه؟ استادشهریار
. به‌نام الله یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی بـابـی انـت و امـّی گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی بـابـی انـت و امّـی تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مبـاهات علی ای قبله حاجات گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی بـابـی انـت و امّـی گوئی آن فاجعه دشت بـلا هیچ نبوده است در این غم نگشوده است سینه هیچ شهیـدی نخراشیـده به سُمّی بـابـی انـت و امّـی حق اگر جلوه با وجه اتـم کرده در انسان کان نه سهل است و نه آسان به خود حق کـه تـو آن جـلوه با وجه اتمـّی بـابـی انـت و امّـی منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل کر و کور است و عزازیل با کـر و کـور چه عید و چه غدیری و چه خمّی بـابـی انـت و امـّی در تولا هم اگر سهو ولایت، چه سفاهت؟ اف بر این شم فقاهت بی ولای علی و آل چه فقهی و چه شمّی بـابـی انـت و امـّی   آدمی، جامع جمعیت و مـوجود اتم است گر به معنای اعم است تو بهین مظهر انسان، بـه معنای اعمـی بـابـی انـت و امـّی تو کم و کیف جهانی و به کمبود تو دنیا از ثـری تا بـه ثریا شر و شور است و دگر هیچ، نه کیفی و نه کمّی بـابـی انـت و امّـی چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم پس بـه ذریّه آدم جـز شمـا مهـد نبوت نبـود چیز مهمّی بـابـی انـت و امّـی عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم منکرت مستحق ذم وز تو بیگانه نیرزد نه به مـدحی نه بذمّی بـابـی انـت و امّـی بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان شده بازیچه شیـطان این چه بوزینه که سرها همه بسته به دمّی بـابـی انـت و امّـی لشکر کفر اگر موج زند در همه دنیـا همه طوفان همه دریا چه کند با تو که چون صخره صمّا و اصمّی بـابـی انـت و امّـی یا علی! خواهمت آن شعشعه تیغ زر افشان هم بدو کفر سر افشان بایدم این لمعان دیده، ندانم به چه لمّی بـابـی انـت و امّـی سیدمحمدحسین بهجت ..