🌴خاطرات اذان🌴 خاطره شماره ۱۱ حدودا ۱۲ سال پیش بود که به همراه سه تا خانواده از دوستانمون رفته بودیم کلوتهای شهداد برای تفریح. مکان به گونه ای بود که ما بالا بودیم و چند تا ماشین پایین بودن 🍂که بعد از گذشت نیم ساعتی ضبطهای ماشینهاشون رو روشن کردن و صدا رو هم بسیار زیاد کردن و زن و مرد با هم شروع کردن به رقصیدن.🍂 یکی از دوستان گفت: بیایید بریم، اینجا جای ما نیست. گفتم: چرا بریم؟ برید امر به معروف کنید همین موقع، زمان اذان شد. یکی از دوستان گفت: اذان بگید. شاید اونها هم بخوان نماز بخونن. 🌱شروع کردند به اذان گفتن که با کمال تعجب دیدیم با شروع صدای اذان، اونها ضبطهای ماشینهاشون رو خاموش کردن و لوازمشون رو جمع کردن و رفتن.🌱 🇮🇷💝🇮🇷💝🇮🇷💝🇮🇷💝 🌸 کانال پویش اذان زنده معابر @poyesh_azan_zendeh https://eitaa.com/poyesh_azan_zendeh