به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · چند دقیقه به سینا داشتم‌ نگاه می کردم که نیما گفت: +برنامه ات چیه؟؟ -واسه چی؟ نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت: +سینا! آروم گفتم: -دلم می خواد حسرت هیچی رو نداشته باشه! می خوام تو آرامش بزرگ بشه! +اخلاقش مهم ترین چیزه برای من ها!! با لبخند نگاهش کردم و گفتم: -وقتی اخلاق تو انقدر خوبه به نظرت اخلاق سینا بد میشه؟؟ پس یعنی میگی روی اخلاقش حساسی؟! از حرفم خندید و بعدش گفت: + آره! اخلاقش مهم ترینه! اگه همه چی داشته باشه ، مستقل باشه، اخلاق نداشته باشه بقیه ویژگی هاش به دردش نمیخوره! نگاهش کردم و سرم رو به معنی مثبت تکون دادم. دیگه چشمام از خواب باز نمی شد جوری که مطمئن بودم چشمم قرمز شده! به خاطر همینم رو به نیما گفتم: -نیما....من یکم بخوابم؟؟ به خدا چشمام باز نمیشه! زد زیر خنده و گفت: +خب چرا قسم میخوری؟! چشمت دوباره قرمز شده! بخواب دورت بگردم من حواسم هست. لبخند کمرنگی زدم و آروم چشمامو بستم که ای کاش نمی خوابیدم! ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم