این داستان نگاهی است به زندگی «حجت‌الاسلام‌ ابوحامد محمد بن‌ محمد غزالی‌ طوسی» (۴۵۰-۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی و از بزرگ‌ترین مردان اهل تصوف. وی مؤلف «کیمیای سعادت» و ۷۲ مجلد کتاب در علوم دینی، سیاست و اخلاق است.  خلیفه با فتنه‌ی دختر پادشاه، «قسّام»، ربوده شد و «موسی نیشابوری» که پسر «امام الحرمین» و شاگرد و امانتی نزد «غزالی» بود و شباهت بسیاری به خلیفه داشت، در قصر خود اسیر شد و به همت «عباس بن قدوه» از محارم حجت الاسلام نجات یافت.  پس از آن، غزالی در مجلسی که از سران بغداد تشکیل شده بود، قصد تبرئه موسی را داشت و «احمد بن مقتدی» هم که جوانی روشن‌بین بود، از وی حمایت جانانه کرد و مقصر اصلی این دسیسه (همسر خلیفه) که قصد گرفتن انتقام از مقتدی و «امرالله» را در ازای نابودی پدر، برادران و قبیله‌اش کرده بود، شناخته شد. با این حال، غزالی با اینکه کینه «قاضی القضات» بدرقه راهش بود، به نظامیه بازگشت.  نیروهای حکومتی و شرطه‌های زمینی و شطی و حتی حکام شهرهای مختلف، مأمور به یافتن خلیفه شدند و درپی مقصران بسیج گشتند. غزالی پس از دو روز اعتکاف، آخرین جلسه مهم درسی خود را در نظامیه برپا کرد که در اواخر کلاس درس، «ملا محمد خادم» که از سوی همسر غزالی مأمور یافتن عباس و موسی شده بود، وارد شد و در گوش ابوحامد زمزمه کرد که خلیفه پیدا شده است و همه مظنونان دسیسه، از جمله موسی به زندان افتاده‌اند؛ اما از عباس خبری نیست ...