و عوامل مختلف را بر می‌شمارد. از همین روست که می‌توان ادعا کرد دکتر شهیدی از یک سو با طرح چنین سؤالی و از سوی دیگر با انتخاب چنین شیوه‌ای برای پاسخ‌گویی، مرحله‌ای تازه را در نگرش به عاشورا فراهم ساخته است... «در مدت نیم قرن، عامل‌های چندی در سقوط جامعه اسلامی مؤثر بود، اما هیچ یک از آن‌ها در شدت اثر به پایه این عامل ـ رغبت به مال‌اندوزی ـ نمی‌رسد.» (ص ۶۱) علی (ع) آن گاه که به خلافت رسید، وارث آن همه اشتباه بود که گذشتگان او مرتکب شده بودند. از سال دهم ه.ق که رسول خدا (ص) از دنیا رخت بربست تا سال سی و پنجم، بیست و پنج سال فاصله است و این مدت برای تغییر روحیه‌ها و رویه‌ها اصلا زمان اندکی نیست. نهج‌البلاغه گواه است بر مشکلات علی (ع)، آن گاه که او در قامت خطبه‌ها و نامه‌های خود، مردم را از دنیاگرایی بر حذر می‌دارد و فرمانداران خویش را به خاطر عدول از سیره نبوی، مورد مذمت قرار می‌دهد. علی (ع) برای احیای سنت پیامبر (ص) مجبور شد به روی کسانی شمشیر بکشد که دیروز در جنگ با کفار همگام و همپای او بودند. دشمنان علی (ع) این بار گرچه به نام خدا، اما به خاطر دنیا می‌جنگیدند. دشمنی با علی از آن رو بود که اجازه نمی‌داد میان سخن و عمل او فاصله‌ای ایجاد شود. او گذشته را از یاد نبرده بود. می‌دانست که در فاصله سخن و عمل است که اشراف سر برمی‌آورند و حقوق محرومان و پابرهنگان لگدمال می‌شود. «می‌توان گفت هیچ سالی برای انتخاب علی (ع) برای زمامداری، نامتناسب‌تر از سال سی و پنجم هجرت نبود. مدت یک ربع قرن از عصر پیغمبر می‌گذشت. در این مدت، بسیاری از سنت‌ وی به هم خورده بود، صراحت دین جای خود را به سیاست سازش داده بود و علی (ع) با سیاست‌ سازش‌کارانه میانه‌ای نداشت.» (ص ۹۰) «بسیاری از اصحاب پیغمبر (ص) را می‌شناسیم که در جنگ‌های اسلام جان خود را بر کف نهادند و برای رضای خدا به پیشواز دشمن رفتند. بسیاری از آنان را می‌شناسیم که در مصرف بیت‌المال دقت به کار می‌بردند اما همین که سایه محمد (ص) از سر آنان کم شد، همین که سادگی و بساطت عصر او و چند سال پس از او از میان رفت، همین که درآمدهای سرشار از کشورهای فتح شده نصیب آنان گردید، دیگر حاضر نشدند آسایش خود را به هم بزنند... منطقی دیگر برای توجیه کار خود به کار بردند تا روزی که درخت بدعت ستبر شد و شاخه‌های بسیار برآورد. شاید آنان در آغاز راضی نبودند کار به این جا بکشد ولی چنین پایانی حتمی بود، زیرا اگر جزئی بی‌عدالتی در اجتماعی پدید آمد و فوری برطرف نگردید، بی‌عدالتی‌های دیگر را یکی پس از دیگری به دنبال خواهد داشت.» (ص ۵۸) دکتر شهیدی در معرفی عواملی که انحراف جامعه اسلامی را سرعت بخشید، به رواج مباحث کلامی اشاره می‌کند که بسیاری به آن توسل می‌جستند تا با تأویل کلام خدا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند، کاهلی خویش در انجام وظایف دینی را موجه جلوه دهند و خطاهای خود را به آیات خدا و سخنان پیامبر اکرم (ص) منتسب سازند. ارزش‌ها را مقابل یکدیگر نهادند، برخی را بهانه برای فرار از برخی دیگر قرار دادند. آیات خدا را تکه پاره کردند، آن‌ها را که گریبان‌گیرشان بود، یکی پس از دیگری از صراحت انداختند تا فضا را غبارآلود کنند تا در پناه ابهام، آن‌چه می‌خواهند، انجام دهند تا هیچ چیز را غیر دینی تلقی نکنند، بلکه همه چیز را دینی جلوه دهند. «هواخواه هر فرقه یا هر نحله و یا هر پیشوا یا طرفداران هر نوع تفکر علمی یا سیاسی، کوشیدند تا برای اثبات درستی نظر خود از ظاهر معنی آیه قرآن پشتوانه‌ای دست و پا کنند.» (ص ۶۶) «هر تأویلی به تأویل دیگر می‌کشد و هر گریزگاهی به گریزگاه دیگر منتهی می‌گردد تا آن‌جا که دیگر بین آن‌چه بوده و آن‌چه هست فاصله‌ای عمیق پدید می‌آید. کار افراط در تأویل تا به آن‌جا کشید که کشنده فرزندان پیغمبر هم برای توجیه کردار زشت خود به آیه قرآن متوسل می‌شد و کشته شدن حسین را نتیجه کردار وی و تقدیر خدا می‌شمرد.»‌ (ص ۶۷) وقتی جامعه از کتاب خدا و سنت رسول اکرم (ص) فاصله می‌گیرد، وقتی معیارها دگرگون می‌گردد و جایگاه معروف و منکر عوض می‌شود، وقتی قبح ریا و خدعه و نیرنگ فرو می‌ریزد و انسان‌ها به ظاهر بسنده می‌کند، آنگاه ظلم، قاعده رایج می‌شود و فریاد برای عدالت تحمل‌ناپذیر می‌گردد، بازار عافیت‌طلبی رونق می‌گیرد، حتی بسیاری از آگاهان نیز سر در گریبان فرو می‌برند تا ظلم را نبینند تا تکلیف را کتمان کنند تا خیال خویش آسوده دارند، اما واقعیت تغییر نمی‌کند. توقع ظلم گاه آن قدر اندک است که برای همراهی با آن، سکوت نیز کفایت می‌کند. «دور افتادگی از دین و احکام اسلام و گرویدن به سنت‌های منسوخ شده دیرین برای مردمی که اجتماع نیم قرن پس از محمد (ص) را تشکیل می‌دادند طبیعی بود. در اجتماعی که دین و تقوا بر آن حکومت نداشته باشد، پیدایش و شیوع هر منکر، چندان غیر عادی به نظر نمی‌رسد.» (ص ۶۲) «در بیست سال آخر این پنجاه سال، دیگر سخن در