#کتاب_صوتی کفش های عجیب
در بغداد مردی به نام خالد زندگی می کرد. او وضع خوبی داشت و محتاجِ کسی نبود، اما سر و وضعش خوب نبود و هرکه او را میدید، فکر میکرد فقیر است. او از خدا تشکر نمیکرد و خسیس بود.
خالد در ماه، حتی یک دینار هم خرج خودش نمیکرد و لباسها و کفش نامناسبی میپوشید. کفشهای وصلهدار او بچهها را به خنده میانداخت. خیلی عجیب بود که این کفشها چطور این همه مدت، دوام آوردهاند. کفاشها و پینهدوزها دیگر کفش او را نمیدوختند و او و کفشهایش، زبانزد مرم شهر شده بودند.
روزی، در بازار، کاسبی به خالد گفت که پیشنهادی خوب و پردرآمد برایش دارد....
داستان کفشهای ابوالقاسم تنبوری یکی از قصههای کهن عامیانه در زبان عربی است که داستان آن در کشور ما به کفش های میرزا نوروز مشهور است. این داستان امروزه به عنوان ضرب المثل نیز معروف است.