#با_شهدا
📄خاطره
🎙والفجر یک بود
با گردانمان نصفه شبے توی راه بودیم مرتب بیسیم میزدیم بهش و ازش مے پرسیدیم:
چیکار کنیم؟؟
وسط راه یک نفربر دیدیم درش باز بود.
نزدیک تر که رفتیم، صدای آقا مهدی را از توش شنیدیم با بیسیم حرف میزد...
رسیده بودیم دم ماشین فرماندهے رفتیم بهش سلام بکنیم رنگ صورتش مثل گچ سفید بود چشم هایش هم کاسهی خون
توی آن گرما یک پتو پیچیده بودبه خودش و مثل بید میلرزید،بد جوری سرما خورده بود.😷
تا آمدیم حرفے بزنیم، راننده ش گفت:
به خدا خودم رو کشتم که نیاد ؛ مگه قبول میکنه؟؟؟
#شهید_مهدی_باکری🥀🕊
@mqurani