سلام راحت .باش خوبی؟ نویان کجاست؟ نگاهی به دور ور اتاق انداختم و گفتم سلام ممنون شما خوبید؟ نمیدونم قبل از اینکه بخوابم اینجا بود شما آمدید ندیدنش؟؟ جلوتر آمد و کنار مامان جون ایستاد و گفت _ممنون نه والا بچه خوبه سالمه؟ با یادآوری پسر ندیده ام گفتم اره خداروشکر ولی چون شش ماه به دنیا آمده داخل دستگاه مامان جون گفت دیدیش تو؟ با ناراحتی :گفتم نه هنوز نویان فقط دیدش گفت عصر میبرمت ببینیش تان زر خاتون گفت؛ _دختر یا پسر؟؟ با قیافه ای نه چندان خوشحال و نه چندان ناراحت گفتم پسره لبخند به روی لب تان زر خاتون نشست نویان بعد از دو ساعت سرو کله اش .پیداش در حالی که خواهرانش و زن برادرش آمده بودند و سر زده بودند و باز گشته بودند تان زر خاتون هم چندبار به او زنگ زد. تا آمد تان زر خاتون او را بغل کرد و گفت _مبارک باشه پسرم ان شاء الله قدمش خیر باشه این گرد غم و غصه از خونت پاک بشه.