#حسرت
#پارت609
سلام راحت .باش خوبی؟ نویان کجاست؟
نگاهی به دور ور اتاق انداختم و گفتم
سلام ممنون شما خوبید؟ نمیدونم قبل از اینکه بخوابم اینجا بود شما آمدید ندیدنش؟؟
جلوتر آمد و کنار مامان جون ایستاد و گفت
_ممنون نه والا بچه خوبه سالمه؟
با یادآوری پسر ندیده ام گفتم
اره خداروشکر ولی چون شش ماه به دنیا آمده داخل دستگاه
مامان جون گفت
دیدیش تو؟
با ناراحتی :گفتم
نه هنوز نویان فقط دیدش گفت عصر میبرمت ببینیش
تان زر خاتون گفت؛
_دختر یا پسر؟؟
با قیافه ای نه چندان خوشحال و نه چندان ناراحت گفتم
پسره
لبخند به روی لب تان زر خاتون نشست نویان بعد از دو ساعت سرو کله اش .پیداش در حالی که خواهرانش و زن برادرش آمده بودند و سر زده بودند و باز گشته بودند تان زر خاتون هم چندبار به او زنگ زد. تا آمد تان زر خاتون او را بغل کرد و گفت
_مبارک باشه پسرم ان شاء الله قدمش خیر باشه این گرد غم و غصه از خونت پاک بشه.