زیر گلوی فرزندم را می‌بوسم. اشک هایم را پاک می‌کنم. روضه‌ی علی اصغر به آخر رسیده است، به آرامی حسین را روی تختش می‌گذارم تا مبادا آرامش معصومانه‌اش بهم خورده و بیدار شود. غمی بزرگ بر دلم سنگینی می‌کند... نگاهی دوباره به صورت حسین، یک لحظه مرا به عاشورای ۶۱ می‌برد... «لعنت به تو حرمله! آه که اگر بودم آن روز، دست هایت را قلم می‌کردم؛ اگر بودم.....» طنین تواشیح صلوات مرا به خود می‌آورد حاج آقا «ش» به لایو اضافه شده است، از آن طلبه‌های جهادی درجه یک. صدایی صاف کرده و بی‌مقدمه شروع می‌کند: «رفقا! رفقای کربلایی! رفقایی که استاتوس گذاشتید "یا لیتنا کنا معک" رفقایی که هشتک زدید "من قاسم سلیمانی‌ام" رفقایی که با "اللهم ارزقنا الشهادة" حضرت آقا گریه می‌کنید و اشک می‌ریزید! خدا قوت! ماشاءالله به شما؛ اما بیاید با عملتون هم خودتون رو اثبات کنید. یک یاعلی بگید و قدم در راه جهادی بگذارید. به خدا شهید شدن، لازمه‌ش جهاد کردنه! جهاد فرق داره با روال عادی زندگی! قطعا می‌طلبه که تغییراتی رو ایجاد کنید، سختی‌ای را بپذیرید و پا در میدان بگذارید...» دوربین را می‌چرخاند و کمی جابجا می‌شود تا پشت سرش را هم خوب ببینیم ادامه می‌دهد «یادتون هست عید پارسال حاج قاسم سلیمانی گفت: هرکسی می‌خواد مدافع حرم بشه، به سیل زده‌ها کمک کنه؟ جاش خالی ولی مطمئنم امروز هم اگه بود، صحنه‌ی جهاد را جایی بجز اینجا نمی‌دونست. می‌دونم سخته اما غیر ممکن نه!» به چند نفری که لباس ایزوله پوشیده و مشغول کارند اشاره می‌کند. « ببینید همه‌ی اینها مثل شما خانواده دارن، کار دارن، نگران سلامتی خودشون و عزیزانشون هستن. اون آقا امیر علی رو می‌بینید، دخترش تازه راه افتاده، البته فقط فیلم راه رفتنشو دیده. یا آقا محمد جواد که مادرش سه روزه رحمت خدا رفته اما می‌بینید که الان اینجاست. خانم‌ها هم که هر کدومشون دریایی از مسائل‌اند؛ کلاس مجازی بچه‌هاشون، رسیدگی به امورات منزل، بعضا درس و دانشگاه و غیره همه رو یه جور مدیریت کردن و اومدن کمک. رفقا! باور کنید خیلی به حضورتون نیازه اما متاسفانه نیرو‌مون کمه؛ همینه که بقیه مجبور می‌شن بیشتر وقت بذارن.» یاد بغض سنگین چند دقیقه پیش می‌افتم که چه مصرانه می‌خواستم کاری کنم. بفرما سادات خانم! این هم میدان عمل! کربلای تو همین جاست. عاشورایت امروز است. کنجِ عافیت را برمی‌گزینی و اسمت را در دفتر تماشاچیان تاریخ ثبت می‌کنی، یا به یاری امامت می‌شتابی؟ یک مرگ هم کمتر، دلِ آقا شادتر. با خود می‌گویم در خانه اگر کس است، یک حرف بس است؛ وضو می‌گیرم و دست به کار می‌شوم... چند قلم وسیله ضروری بر می‌دارم، قرآن، مفاتیح و جانماز را هم. توسلی به مادرجان‌مان می کنم و می‌خواهم، حرفم موثر شود، همسرم بپذیرد و بالاخره یکی‌مان راهی شود. دیگر از کمک نقدی و دعا کردن خشک و خالی گذشته است! اسب و شمشیر امثال عبدالله‌بن‌حرجعفی‌ها زیاد است. مرد عمل لازم است! ان شاءالله قدمی که بر‌می‌داریم جمع می‌کند بساط این ویروس منحوس را... 🖊عطیه شریف 📷 تصویر: دختران تشکل فرهنگی و جهادی "حسینیه انقلاب اسلامی" @rabteasheghi