☀️ دمدمهای صبح، آن هوای ناب و خالصش، آن همه سکوت بیبدیل و آرامشبخشش، میتواند بین تو و همه روزمرگیهایت آنقدر فاصله بیاندازد که تو را از تمام خستگیها و دلواپسیهایت جدا کند و به دنیایی دیگر ببرد... بین این همه حس و حال خوب، ناگهان نگاهم سر میخورد روی ظرف خالی روغن روی میز و با یادآوری ماجرای دیروز و شیطنت کودکانم، جوانه لبخند روی لبانم شکوفه میزند! ماجرایی که از خالی کردن ظرف روغن روی فرش سفید پذیرایی شروع میشود و بعد فاطمه و زینبی که عقلهایشان را روی هم ریخته و به جبران اشتباهشان، یک ظرف یک لیتری مایع لباسشویی را روی سر روغنها و فرش نگونبخت ریخته بودند و در آخر، من که بعد از دیدن این همه فجایع مختلف فقط دهانم باز مانده بود و سر جایم خشک شده بودم!! بوی کف و مایع لباسشویی کل فضای خانهمان را پر کرده است!
🔻 کم کم صدای نقنق محمدامین بلند میشود! به آرامی از توی گهواره بلندش میکنم و حالا او که شیر میخورد، انگار تمام ذکرهای بیجان و بیمقصدم، جان میگیرد و مقصددار میشود!! بالاخره پسر را خواب میکنم، هر چند میدانم که خواب دم صبح او خیلی کوتاه است و اصلا نمیتوان به آن اعتماد کرد، اما سریع چادر نمازم را لای سجاده میپیچم و به سراغ کلی کتابهای نخوانده و درسهای تلنبار شده میروم که بدجور سوهان روحم شدهاند! چند سطری که میخوانم، پرندهی ذهنم با سرعت هر چه تمامتر میرود به صحبت چند روز پیش من و سمیرا وسط آزمایشگاه دانشکده!
💬 "زهرا! یک سوال بپرسم صادقانه جواب میدی؟ از اینکه بچهدار شدی، آن هم چند تا و پشت سر هم ناراحت نیستی؟ یعنی راضی هستی از این شرایط؟ از اینکه تا حالا بخاطر بچههات مجبور شدی از چند موقعیت شغلی چشم بپوشی و..."
وقتی حرفهایش تمام شد، بدون آنکه تردیدی داشته باشم، خیلی قاطع و محکم گفتم: آره عزیزم! بچهها و خانواده اولویت اول من هستن و من هر جا فکر کنم درس خواندن یا کار من باعث سلب آرامش یا اختلالی در روند زندگیام بشه، بلافاصله در اولین دوربرگردان بر میگردم....
📓حالا کتابم را میبندم! دوباره سوال سمیرا را مرور میکنم! میخواهم با خودم صادق باشم!! آیا واقعا از این شرایط راضی هستم؟ بچهها شیطنت دارند، خرابکاری میکنند، گاهی آنقدر با هم بگو مگو و دعوا دارن که ذلّهات میکنند! خیلی موقعیتهای کاری را به خاطر آنها قبول نکردهام! از خیلی تفریحاتم زدهام! از خیلی نیازهای ضروری خودم حتی! خیلی جاها را با وجود آنها نتوانستهام بروم! خیلی سفرها! آخریش همین سفر اربعین... در لابه لای این فکرها، ناگهان چشمم میافتد به کاغذی که به صورت خاص و ویژهای تا شده بود و لای کتابم گذاشته شده بود! با تعجب کاغذ را باز میکنم! دستنوشته خودم بود! متنی که سال پیش در روز عاشورا در جلسه روضه امام حسین (علیهالسلام) نوشته بودم:
✨ در زیارت عاشورا میخوانیم و
رزقنیالبرائه! برائت به عنوان یک رزق برای ما معرفی میشود!
برائت حیاتآفرین است! برائت یعنی کندن از هر چیزی غیر از خدا! یعنی رها شدن از هر برنامه و گروه و تعلقی به غیر از خدا! و اگر تو در زندگی برائت نداشته باشی، جزء ممهدین در زیارت میشوی و فضا را برای تاخت و تاز شیطان فراهم میکنی! و مگر میشود امام حسین (علیهالسلام) داشت و گناه کرد؟!
بیا و با خودت رو راست باش دختر! نمیشود با دینت، با خودت کجدار و مریز طی کنی! نمیشود خدا را عبادت کنی و این همه نقص و بدی داشته باشی؟؟ رگ غیرتت هنوز به جوش نیامده؟ تا کی مماشات کردن؟ تا کی با این بدیها، نقصها زندگی کردن و پذیرفتن... جدا شو از هر چیز که رنگ خدایی ندارد! اگر برائت نداشته باشی، با همه چیز به هم میریزی! با حرف مردم، با کمبود مال، با نقص عضو... چارهای نیست! یا رومی رومی، یا زنگی زنگی... باید برای زندگیات یک چهارچوب، یک مرز و حدودی تعیین کنی... باید سبک زندگی تو، نگاه تو به زندگی، جدای از سبک زندگی طاغوت باشد! اگر بخواهی به خوبیها برسی باید بدیها را نفی کنی! باید بگویی "لکم دینکم ولی دین" .... باید حدودها مشخص باشد!
باید تک تک گزارههای زندگیات براساس حق و ولایت باشد نه براساس حرف مردم یا دل بخواهیهای خودت یا تبلیغ رسانهها و عرف جامعه! مگر بارها در زیارت امامت نخواستهای که
أَنْ یُبَلِّغَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، و این مقام محمود برای کسیست که زندگیاش منفعل و به هر سمت و سویی که باد وزید نباشد!
مقام محمود یعنی همه چیزش از خداست و تو برای رسیدن به این مرحله باید از هر چیز که از غیر خداست، دل بکنی...
🖊 ز . ک
📌برداشتی از سخنرانی
#استاد_چیتچیان در روز عاشورا
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_کافرون
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪