هدایت شده از ربط عاشقی 🇵🇸
🌑 تا چشم کار میکند ظلمات است و سیاهی! در دلِ کویر، در قعر سیاهی شب که حتی مهتاب هم نورش را از آسمان دریغ داشته است، حکمت خرابی این ماشین و گرفتار شدنمان را نمیفهمم... بچهها با خیال راحت خوابیده و از غوغایی که در دل ما میگذرد بیخبر اند... بیخبری و خوشخبری!
💭 فکر است که رهایم نمیکند! اگر ماشین درست نشود و اینجا بمانیم... اگر آنتن تلفن دوباره رُخی نشان ندهد و... اگر... اگرهایم آنقدر زیاد هستند که بتوانند تمام شیرینیِ لحظاتِ خوب این سفر را زهرمارمان کنند... دلِ بیقرارم را با فرستادن صلوات آرام میکنم اما مگر آرام میشود!! دارم تسلیم میشوم! دیگر اشک دارد راه خودش را پیدا میکند... عجب غوغاییست در دلم...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
وَالضُّحَى ﴿١﴾
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى ﴿٢﴾
✨ سوگند به شب چو آرام گیرد... تاریکی هم قسم خوردنی میشود چون عطشِ به نور در آن اتفاق میافتد... تاریکی قسم خوردنی ست به اعتبار اینکه وجدانی در آن تحقق مییابد!!
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ﴿٦﴾
وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى ﴿٧﴾
وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى ﴿٨﴾
🔆 نیاز، قسم خوردنی ست چون فقر در آن وجدان میشود!! کسی که فکر میکند همه چیز میداند، کسی که احساس غنا و بینیازی میکند، هیچگاه ظرف وجودش پُر نمیشود... عطشهاست که انسان را میسازد... وجدانِ فقدانهاست که ظرف انسان را پُر میکند!
❇️ قسم به زمانی که میفهمم چقدر بیپناهم! قسم به زمانی که میفهمم چقدر ضال و گمراهم! قسم به زمانی که میفهمم عائلهمندم! مسئولیت دارم و دستهایم خالیست... قسم به زمانی که شکست میخورم! زمین میخورم! گرفتار میشوم...
و این عطش نزد خداوند عجب ارزشی دارد...
🔅 خداوند میتواند به یکباره تمامی انسانها را هدایت کند ولی ارادهی پروردگار به این است که عطشِ تشکیل حکومت الهی شکل بگیرد حتی اگر قرار باشد در این راه خونهایی ریخته شود... خونهایی که بهایش تمام عالم هستیست...عطش! عجب واژهی قریبیست... چقدر روضه دارد این کلمه...
🗓 سالها از آن خاطرهی گرفتار شدنمان در دل کویر میگذرد... اما چقدر یادآوری آن لحظهها برایم دوستداشتنی و حسرت برانگیز است... حسرت لحظاتی که آسمان را نزدیک میدیدم... حسرت لحظاتی که سراسر نیاز بودم و تنها خدا را میدیدم و صدا میکردم... خدایی که هیچگاه اینچنین نزدیک ندیده بودم و صدایش نکرده بودم...
✳️ همهی قیمت زندگی آدم به عطشیست که دارد... عطش خواستن، عطش رسیدن، عطش دیدن، فهمیدن... عطش!!
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب از بالا و پست
🖊 ز . ک
#زندگی_با_قرآن
#استاد_چیتچیان
#سوره_ضحی
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
هدایت شده از ربط عاشقی 🇵🇸
💬 نخیر ممنون... من فعلا قصد ادامه تحصیل دارم!
📱باز تلفن زنگ میخورد... این بار زینب... زینب هم نمیداند از آن منِ سرحال و پرانرژی، فقط یک مجسمهی سرد و بیروح مانده... از آن دختری که میخواست همهی دنیا را زیر و رو کند دیگر خبری نیست! هنوز مرا آن آدم قبلی فرض کردهاند ولی من خودم را بهتر میشناسم!
📚 شاید درس و امتحان بهانهی خوبی باشد برای فرار کردن از مسئولیتهایی ک مرا عاصی و درماندهی خود کرده است!! یک کلام! من درس دارم و حوصلهی هیچ کار اضافی دیگری را نه!
‼️ ای بابا... دوباره زنگ... عجب پشتکاری دارد این دختر... اصلا وِل کن معامله نیست... به زحمت خودم را از ته مبل به جلو میکشانم و تلوزیون را بهترین پناه برای نادیده گرفتنِ این همه سماجت مییابم...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿٤﴾
📖 به گواه آیههای قرآن، خداوند نصرتش را به واسطهی مؤمنین بر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) عنایت میکند... سوره انشراح، مؤمنینی را به تصویر میکشد که باعث شرح صدر پیامبر شدهاند! باعث برداشتن باری از دوش او و رفعت و بلند کردن نام مبارک پیامبر در سرتاسر عالم...
⁉️ حالا هر کس کلاه خود را قاضی کند و از خود بپرسد که برای امامش چه کرده است؟ سوره انشراح را بخواند و بگوید آیا باری از دوش حجت خدا برداشته است؟ آیا کاری که میکند باعث شده تا نام او را در عالم بلند آوازه کند و رفعت بخشد؟ آیا باعت شده است آیین خدا و حجت او بر روی زمین گسترش پیدا کند؟؟؟!!!
❌ دیگر نمیتوانم درس را بهانهی نبودن کنم! نمیتوانم شانهی بیخیالی بالا بیاندازم و همان آدم سابق باشم! به سمت گوشی خیز بر میدارم... ۶ تماس بیپاسخ از زینب جان!!!! ... عجب حس کشندهایست بیتفاوتی! آدم را به کجاها که نمیرساند...به زینب زنگ میزنم...
🔻و آهنگ پیشواز زینب، همان حکم تیر آخر را دارد:
"فعال دانشجوئیِ آرمانخواه كه واقعیتها را هم میشناسد، هرگز نباید در هیچ شرایطی احساس انفعال و بنبست كند. یعنی نباید از آرمانخواهی دست برداشت... بعضیها هستند كه اگر چنانچه جریان كار بر وفق مرادشان پیش آمد و به نقطهی مورد نظر خودشان رسیدند، از دنبال كردن آرمانها دست میكشند؛ این خطا است. «فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ»؛ قرآن به ما میگوید: وقتی این كار را تمام كردی، این تلاش را تمام كردی، تازه خودت را آماده كن، بایست برای ادامهی كار..."
💡 صحبتهای آقا ناتمام ماند اما مرا به تمام جوابهایم رساند... فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ
و حالا ما و دانشگاه و کلی کار عقبمانده...
فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ...
🖊 ز . ک
#زندگی_با_قرآن
#سوره_انشراح
#استاد_چیتچیان
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
هدایت شده از ربط عاشقی 🇵🇸
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زندگی_با_قرآن
🎥 ببینید...
⚠️ نکند یکی از شما در #نبرد با دشمن، این نبرد را رها کند تا #دشمن فرصت کند به سراغ برادرت برود و او مجبور شود با دو نفر بجنگد!
📛 برادرت دارد با دو دشمن میجنگد، چون تو وسط صحنه نیستی!
⭕️ جنگ احد همه رفتند و امیرالمومنین علی (علیهالسلام) با ۷۰ نفر یک تنه مبارزه کرد؛ چون ۷۰ نفر نبودند!
امیرالمومنین (علیهالسلام) باید با یک نفر میجنگید...!
🎙 #استاد_چیتچیان
#باشگاه_قرآنی_نور
#پای_منبر_استاد
#سوره_مبارکه_صف
#جبهه_تشکیل_دهید
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
🚙🚗 تا چشم کار میکند فقط ماشین است و ماشین! ترافیک سنگینی که رفیق کهنهی ظهرهای پاییزی این خیابان شده است! دلم شور میزند برای کارهای نکرده و تلنبار شدهی خانه! برای وعده ناهاری که فقط خیال پختنش را در سر دارم!
🔻 ناگهان خندههای پررنگ و لعابی توجهام را به آن سمت خیابان جلب میکند! سر و صدای چند دختر نوجوان که بدون توجه به اطرافشان، گرم صحبت و خنده هستند! ناخودآگاه از خنده آنان، خنده روی لبانم نقش میگیرد! صدای خندهشان بر این تصویر خاکستری ترافیک رنگ میپاشد و مرا به همان روزهای شیرین نوجوانیمان میبرد... روزهای پر خاطره و پر هیاهو!
💢 البته که نوجوانی ما متفاوت بود از نوجوانهای امروز ولی نمیتوانم حرف خانم فرزانه را هم قبول کنم! نمیتوانم بپذیرم که این دهه هشتادیها دنیایشان خیلی متفاوت از ماست و نمیتوان با آنها همکلام شد و تعامل داشت!!
🛣 بالاخره گرهی کور این ترافیک باز میشود و ماشینها بالاخره حرکت میکنند! با عجله ماشین را کج و ناموزون گوشه کوچه پارک میکنم و خودم را به آشپزخانه میرسانم!! همین که اراده میکنم غذا را آماده کنم، تلفنم زنگ میخورد!! خانم فرزانه است... خدایا ناهارم را به تو میسپارم!
سفرهی دلشان را پهن کردهاند! خانم فرزانه دوباره از مشکلاتش با دختر نوجوانش میگوید و من که گوش شنوایی شدم برای شنیدن تمام این دغدغههای مادرانه!
💬 "نمیدونم چیکار باید کرد؟ اصلا انگار ما زبان هم را نمیفهمیم خانم لطفی جان! من خیلی صحبتهای شما را دوست داشتم! خیلی حرفهاتون به دلم نشسته! شما بگید چی کار کنم؟؟"
🙏 تشکر کردم از تعریف و تمجیدشان ولی نمیتوانستم حرفهایم را صراحتا بزنم... احساس میکردم شاید شنیدن این حرفها از زبان من تاثیرگذاری چندانی نداشته باشد... "خانم فرزانه جان! من یک استادی دارم که خیلی خوب میتونند شما را در این زمینه راهنمایی کنند. اگر اجازه بدید فردا باهاشون صحبت میکنیم..."
⭕️ روی پلههای ورودی مدرسه به انتظار ایستاده بود! شال سبز رنگی را مرتبتر از روزهای قبل روی سرش تنظیم کرده است! همین که مرا میبیند، با روی باز جلو میآید و سرسلامتی میکند! خانم لطفی جان، پس استادتان؟ روی نیمکت گوشه حیاط مدرسه مینشینیم... قرآن همیشه همراهم را از کیف در میآورم و با خنده میگویم: اینجا هستن... خانم فرزانه، با تعجب مرا نگاه میکند و میپرسد: قرآن؟
✨ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ...
و برخى از مردم كسانىاند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را] بى[هيچ] دانشى از راه خدا گمراه كنند، و [راه خدا] را به ريشخند گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود...
💡 "میدانید خانم فرزانه، یک عدهای هستند که لهو را در مدلها و شکلهای مختلف، نوبهنو (حدیث) به من و شما عرضه میکنند! لهوهایی که دائما به روزرسانی شده و مخاطب را مجاب میکنند تا برای آن هزینه کند و آنها را بخرد (یشتری) و در واقع به آن احساس نیاز پیدا کند! و حالا لهوی که به نیاز تبدیل شده است و نتیجه میشود: و يَتَّخِذَهَا هُزُوًا...
کم کم موضوعات اساسی، کمارزش و مسخره میشوند! موضوعات مهم رنگ میبازند و گام بعدی، وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا است...مستکبر میشود و گوشش پی هیچ حرف حقی نیست!
❌ اینکه نوجوان من پی حرف نمیرود به خاطر دهه هشتادی بودن او نیست! اتفاقا نوجوانهای زیادی را دیدهایم که چون در فضاهای یشتری لهو الحدیث نبودهاند، قوت غالبشان بازی، سرگرمی و حتی خبرهای لهو نبوده به چه مرتبههای بلندی رسیدهاند و افتخاری برای خانواده، مملکت و نظام اسلامی هستند! ما باید بیشتر مراقب باشیم! باید حواسمان جمع اتفاقات رسانهای اطرافمان باشد...
✍ ز . ک
📌برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_لقمان
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
🥀 این روزها هر بار سرم را با کاری گرم میکنم اما باز دلم آرام نمیگیرد! بغضی که حیران و سرگشته در گلویم نو به نو میشود! محمد و علی سر اسباببازیهایشان، دعوایشان شده است! داد و بیدادشان کل محله را پر کرده است! ناخودآگاه سرشان داد میزنم! گویا تمام خشم و بغض خفته در درونم را به یکباره سر این دو طفل معصوم خالی کرده باشم! پشیمان میشوم! و حالا دوباره صدای گریه سوگند بلند میشود! این مدت او هم چون من آرام و قرار ندارد! مدام نق میزند! بغلش میکنم، محکم! همانطور ک شیر میخورد به دستان کوچک و سفیدش که مرا محکم چنگ زده نگاه میکنم و دوباره این بغض! آخ، چرا آرام نمیگیری؟!!
🍂 و تمام وجودم میگوید چگونه تمام آنچه را فقط شنیده بودم را ببینم و آرام گیرم؟؟ تمام چیزهایی که در روضهها فقط شنیده بودم را این روزها به چشم خود دیدهام!! آنوقت تو میگویی آرام باش؟! پیراهن دریدن... دوره کردن... هر کس با هر چه داشت میزد را من فقط شنیده بودم!! دوباره بیشتر از قبل سوگند جیغ میزند و گریه میکند! حق دارد! ... ببخش مادرِ بی قرارت را... بلند یس میخوانم! من و سوگند با این سوره عجیب مأنوس شدهایم... شنیدنش هر دویمان را آرام میکند!!
✨ سوگند بالاخره میخوابد...اما من... دوباره یس میخوانم! و حالا سوره روایتی عجیب را برایم بازخوانی میکند!!
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَىٰ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ... ماجرا از این جا شروع میشود! غفلت... سخن حق خداوند متعال، که گاهی میخورد به دیوار سخت غفلت آدمها! زنجیرها به گردنشان افتاده و دیگر نمیشنوند!! چشمانشان را پرده پوشانده و نمیبینند!
وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ و هشدار دادن به آنها با ندادن فرقی به حالشان نمیکند!! میدانی سوال اینجاست... چرا آدمها باید به چنین جایی برسند؟!
🏞 یک قریهای بود که دو پیامبر برایشان ارسال شد و مردم تکذیبشان کردند! پیامبر سومی فرستادیم شاید که به بیان دیگر گفت و قبول شد اما در نهایت در جواب رسول می گویند: قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ... هر چه بدبختیست به خاطر شماست! اگر از این حرفها دست برندارید، شما را سنگسار میکنیم!!...
❗️مگر چه خبر است؟ رسل فقط گفتند روش و دین شما درست نیست! شیوه زیستن شما غلط است! مبناها غلط است!! و آنها فقط میزنند... چرا که آنها جز اسرافکارانند... از اعتدال خارج شدهاند... حدی ندارند و همین است که امید به هدایتشان را کمرنگتر میکند!
🌟 و حالا داستان از اینجا جالب میشود که "رَجُلٌ يَسْعَىٰ" میآید... وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ... مردی که آمده تا جبهه رسولالله را تقویت کند و بسیار زیبا با قومش صحبت میکند! اما مردم چه کردند؟؟ دستشان به نبی نرسید اما این مرد را قطعه قطعه کردند... و او درست وسط سخنانش رفت به بهشت... رفتارهای آنها گفتنی نیست اما بهشت او گفتنی است و باز او در بهشت هم آرزوی فهم مردم را دارد... قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ
📖 دیگر صفحات قرآن را نمیبینم! اشک امانم نمیدهد! بالاخره این بغض سر باز کرده و اشکها از دریچه چشمانم چون سیلی پرتلاطم جاریست اما دلم آرام شده است به نورانیت آیههای پرصلابت قرآن...
💫 چقدر دلم میخواهد مثل رَجُلٌ يَسْعَىٰ باشم! از او یاد بگیرم شیوه برخورد و ادبیات با قوم اسرافکار را... منطق برخوردش با این مردم! و دغدغهاش... ایکاش من هم کمی دغدغه او را داشته باشم!! دغدغهای که تنها برای نجات قومش بود نه اثبات خودش... دغدغهای که حتی در بهشت برین هم رنگی از آرامش نگرفت...
✍ ز . ک
📌 برداشتی از جلسات #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_یس
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
🌑 تا حالا در شب گرفتار ماندهای؟ سیاهی عظیم شب، تو را در خود فرو میبرد اما هیچگاه تسلیمش نمیشوی، نمیهراسی از این ظلمتِ بیانتها چون میدانی که بهزودی فجری فرا میرسد! نوری که سیاهی شب را شکافته و همه جا را روشن میکند! فجر همان انفجار نور!... همانی که خداوند متعال بدان قسم خورده است...
✨وَالْفَجْرِ ﴿۱)
وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿۲﴾
وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿۳﴾
وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ﴿4)
هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ ﴿۵﴾
🔺 یک واژهای این وسط مرا قلقلک میدهد! ذیحجر!! نمیدانم چرا بعد از این همه قسم، ذیحجر آمده است؟ اصلا ذیحجر کیست؟ ترجمهاش میشود دارای سنگچین، عاقل، خردمند، اما ربطش به آیات قبل را نمیفهمم... شاید باید خود کلمه را بیشتر زیر ذرهبین نگاهم ببرم...
🔻 ذیحجر! همانی که برای زندگیاش حریم و حدودی دارد تا خودش را حفظ کند... مثل حجره! همان اتاق، خانه، حریم یا هر چیزی که چهارچوب زندگیات را مشخص و متمایز میکند!!! ولی باز هم ربطش به فجر را نمیفهمم! به آن شبی که سپری میشود و به نور میرسد!
🌙 سوره از شب روایت میکند! از اضطرابی که آخرش به نور، به اطمینان به آرامش ختم میشود! انگار همان جایی که میفرماید:
✨ یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾
ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿٢٨﴾
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿٢٩﴾
وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿٣٠﴾
🌿 جایی که نفس، مطمئن میشود! جایی که آرامترین جای دنیاست.... آآآآآه! نفَس تازه میکنم!اشکها از دریچه چشمانم بیاختیار میجوشد! چقدر دلم چنین قراری میخواهد! این اطمینان بیاندازه را! خدایا روزهای سختی است برای من! روزهایی که هر بار، فتنه و شبههای دلم را میلرزاند! روزهایی که نگه داشتن ایمان از گرفتن گلولهای آتشین، سختتر شده و من که شدیدا محتاج این نگاه و این خطابم! محتاجم به شنیدن هزار بارهی آیهای که میفرمایی: ای نفس اطمینان گرفته!!!
من هم اطمینان میخواهم! من هم قرار میخواهم! میخواهم برسم به صف بندگان خاص و مقربت...
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی! همان چهارده نور مقدس! همان حسین (علیهالسلام)! همان قرار عالم! همان خودِ خودِ آرامش...
🚩 نمیدانم چرا سوره مرا به کربلا رساند! در کربلا چه چیزی را باید ببینم؟ فجر را؟ ذیحجر را؟ سردرگم میان آیهها ماندهام! سردرگم! و ای وای، همین سر، خودش روضه مصور میشود برایم!...
امامم، ای آرامش تمام عالم، ای قرار زمین و آسمان، جان من به فدایتان، چرا کربلا؟ چرا چنین مصیبت بزرگی که عرش خدا به لرزه در میآید از شنیدنش...
💢 بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَةِ... حسین (علیهالسلام) خون درون قلبش را داد برای عاقل شدن من و شما! برای ذیحجر شدنمان! امام با تمام وجودش، با همه اهل و عیال و عزیزانش در کربلا آمد تا از حدود خداوند محافظت کند!! که جدال کربلا بین حد داشتن و نداشتن است! بین رد کردن خط قرمزها! اینکه انسان به چه بهایی خط قرمزهایش را زیر پا میگذارد؟ به بهای گندم ری؟...
🥀 امام حسین (علیهالسلام) قتیل زنده نگه داشتن حدود الهی ست و کربلا روایت هر روز و هر لحظه زندگی ماست... جایی که نگه داشتن حدود خداوند برایت مهم شد، بدان آنجا در صف اصحاب حسین (علیهالسلام) هستی! بدان قرار گرفتهای حتی اگر به ظاهر در ظلمت سیاه شب گرفتار مانده باشی! وقتی ذیحجر باشی، شب برایت معنا ندارد، چون تو افق نگاهت فجر است! نوری عالم تاب! حالا میفهمم چرا سوره فجر را سوره الحسین میگویند... اگر در کشتی نجات حسین باشی، اگر در پناه حسین (علیهالسلام) باشی، در امنترین جای دنیا قرار گرفتهای و به اطمینان رسیدهای! در پناه حسین (علیهالسلام) که باشی شبی و ظلمتی وجود ندارد و همواره میبینی که پایان شب سیه، سپید است....
✍ ز . ک
📌 برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_فجر
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
🌧 عجب هوایی! عجب بارانِ دلپذیری! چند سالی می شود ک دیارمان اینچنین زمستانِ پُرسخاوت و پُرنعمتی را تجربه نکرده است! این روزها تمام احساسات و عواطفم، چون درختان نارنج باغچهی خانهمان، سرزنده و پرطراوت است! دیگر از آن روزهای خستهکننده و تکراری و بیرنگ و لعاب خبری نیست! از آن روزهایی که از کاهی کوه میساختم و تمام روز فقط به جان همه غر میزدم! از آن روزهایی که من حتی حال و حوصله خودم هم نداشتم چه برسد به ثنا و سارا، دو طفل کوچکم... حال و هوای مادری کردنم طوفانی و پرتلاطم بود و بیچاره کودکانم که چقدر بهخاطر بد بودن من، بد شدند!!
📛 در برزخ بدی مانده بودم! از خودم خسته بودم ولی برای تغییر، انگیزه و شاید توانی هم نداشتم! اما، یک روز بارانی درست مثل چنین روزی، تمام دنیای مرا زیر و رو کرد! گاهی فکر میکنم شاید خدا بهخاطر این دو طفل معصوم، معجزهاش را سر راهم قرار داد و من بعد از آن روز و آن اتفاق، به خودم آمدم!
💦 بارانِ شدیدی میآمد! تمام چادرم خیس شده بود! با یک دستم ثنا را به بغل گفته بودم با دست دیگرم سارا را میکشیدم تا تندتر راه بیاید! هر لحظه باران شدیدتر میشد! عاجز و درمانده با دو بچه کوچک و ضعیف، وسط کوچههای غریب و گمنام شهر گرفتار مانده بودم! در بین این همه استیصال، ناگهان چشمم به در خانهای افتاد که نیمه باز مانده است! سر در خانه نوشته بود: إنّه لَقرآنٌ کَریم، فی کتابٍ مَکنون
🏠 بدون معطلی وارد خانه شدم! از تعداد زیاد کفشهای جفتشده و تابلوی سردر خانه، فهمیدم که اینجا جلسات قرآن برگزار میشود! آرامآرام، از پلهها بالا رفتیم! خانمی به استقبالمان آمد، ثنا را از آغوشم گرفت و با لبخندی گرم، چند شکلات رنگارنگ به سارا هدیه داد! با همان لبخند گرم و پرصلابت، شانهام را نرم گرفت و گفت: بفرمایید، تازه جلسه شروع شده است و مرا به محل جلسه هدایت کرد!
✨ فضا به شدت گرم و نورانی بود! سالنی بزرگ که دور تا دور آن، رحلهای قرآن چیده شده بود و هر خانمی روبهروی یکی از رحلها با آرامش و متانتی دوستداشتنی نشسته بود...
پشت یکی از رحلها، درست روبهروی سالن، خالی مانده بود! انگار اینجا را برای من خالی گذاشته بودند! همینکه کنار قرآن قرار گرفتم، صوتی از یکی از سورههای قرآن پخش شد.
بِسم الله الرحمن الرحیم
هل أتاک حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ ﴿۱﴾
چندین و چند بار، در سوره رفت و برگشت کردیم! اینجا قرار نبود یک نفر سخنران باشد و بقیه مستمع! همه باید در مورد سوره حرف میزدیم! باید از فضای کلی سوره میگفتیم!
خجالت میکشیدم صحبت کنم! سعی کردم در صدایم کمی جرئت و جسارت بریزم! با صدایی آرام و لرزان گفتم: در این سوره انگار دو دسته آدم در مقابل هم قرار گرفتهاند! گروهی وُجوهٌ خاشِعَه، با چهرههای درهمکشیده و زبون و گروهی وُجوهٌ ناعِمهٌ، چهرههایی شاد و پرنعمتاند... گروهی عَاملةٌ نَاصبةٌ، کسانی که تلاششان بیثمر و بینتیجه مانده و کسانی که لِسعیها راضیةٌ، از سعی و تلاششان راضی و خشنودند!! هر دوی این دو گروه، شربتی مینوشند و طعامی میخورند اما یکی، تُسقی من عَینٍ آنِیَةٌ (از چشمهای داغ) و طَعامٌ إلّا مِن ضَریعٍ (خوراکی از خار و خاشاک) و گروهی در محلهای بلند مرتبه نشسته (سُرُرٌ مَرفوعةٌ) و از چشمههای روان و باصفا (عَین جاریةٌ) مینوشند و سیراب میشوند.
💬 همان خانمِ مهربانی ک در بدو ورود پذیرای ما بود، با علامت رضایت سر تکان داد و گفت: احسنت... کارهایی یکسان با نتایجی متفاوت! ما در دنیا کارهای مشابهی انجام میدهیم، همه کار میکنیم، پول درمیآوریم، غذا میخوریم اما یکی می شود طعام بیثمر و دیگری طعامی خوشمزه و پر اثر! چرا که آن کارهای با فرجام، عند إلینا إیابهم بوده است! سمت و سوی خدایی داشته است! بزرگی میفرمود: بهشت و جهنم را جز از درون خودت جست و جو نکن! محیط و شرایط پیرامونی کسی را بهشت و جهنمی نمیکند! این خود ما هستیم که با کارهایمان در همین لحظه، بهشت و جهنم را میسازیم! اگر در این دنیا در بهشت زندگی کنی، در آخرت هم بهشتی خواهی بود! بهشت دنیایی که در آن تمام کارهایت، رنگ و بوی رضایت الهی دارد! تو در سختترین روزها و لحظهها، در اوج گرفتاریها و مشکلات، در اوج بلاها و مصیبتها، آرامی و زیر لب زمزمه میکنی: رِضاً بِرِضـــاک
🔻 سارا و ثنا خوابیدهاند! آرام و همراه با لبخندی سراسر رضایت... امیر را تا در خانه بدرقه میکنم و او هم پیشانیام را میبوسد و با خاطری آرام راهیِ اداره میشود! آرامش این روزهای خانه را مدیون استاد قرآنمان هستم، همان خانم مهربانی که در بدو ورودم به جلسات دلسوزانه کنارم بود و روز به روز مرا بیشتر با قرآن همنشین و رفیق ساخت! رفیقی که به تمام زندگیام، گرما، نور، رنگ و اثر داد...
✍ ز . ک
#زندگی_با_قرآن
#استاد_چیتچیان
#سوره_مبارکه_غاشیه
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
💢 در برزخی عجیب گرفتار مانده بودم! مدام با خودم برای ماندن و رفتن کلنجار میرفتم! قهقههایشان تمام فضای سالن را پُر کرده بود و من، با خندههای ریز و کمجانی همراهیشان میکردم! راستش را بخواهید همراهشان بودم اما نه به دل! نه به خواست و ارادهی خود! نه اینکه مجبورم کرده باشند، نـــه! اما آنقدر قوی هم نبودم برای همراه نشدن!!! این فضا با حالوهوای من، بیگانه و غــریب بود اما به ناچار در میان همکلاسیهای متفاوتم نشسته بودم و هر از گاهی با خنده یا تکان دادن سر تاییدشان میکردم! خواهی نشوی رسوا، همـــرنگ جماعت شو... این یک واقعیت است! نمیتوانم عقایدم را ابراز کنم وگرنه رسوا شده و طرد خواهم شد!!
🌿 نمیدانم تا حالا وجود پر نعمتِ یک دوستِ خوب را در زندگیتان تجربه کردهاید یا نه!؟ دوستی که سرِ بزنگاههای زندگی به دادتان برسد و شما را از غرق شدن، از هلاک شدن نجات دهد... من این شانس بزرگ را داشتم و دارم!! وجودِ گرم و نورانیِ نسرین، بارها و بارها مرا از قعرِ تاریکی به سمت روشنی کشانده است... و این بار هم باز نسرین، مرا به خودم آورد! مرا به خودم هدیه داد! همان خودِ واقعی! همان نرگسی که باید باشم...
🔻نسرین، همانطور که کش چادر را روی سرش تنظیم میکند، سقلمهای محکم به من میزند و میگوید: نماز به جماعت، خیلی خوشمزهتره! منم که میشناسی! محاله تکخوری کنم رفیق... و مرا از نماز ِعجله.ای نمازخانهی تنگ و کوچک دانشکده به نمازِ پرشور و حرارت مصلای دانشگاه میکشاند!!
📄 بین دو نماز، کاغذهای کوچکی را بین نمازگزاران توزیع میکنند که با خطی درشت و به سبک نستعلیق روی آن نوشته شده بود: اگــر صاحب برائت نباشی، دیوارِ استعاذهات سُست میشود... دعوتید به مهمانی سوره مبارکه کافرون...
💫 بعد از نماز، حلقهای گوشهی مسجد تشکیل دادیم و میخواستیم که به مهمانی پربرکت سوره کافرون برویم...
بسم الله الرحمن الرحیم قُل یا أیّها الکافِرون...
بگو، ابراز کن به هر شکل و هر وسیلهای به کافران که ... لا أعْبُدُ ما تَعبُدون... منْ تنها، یک نفری همهی آن چیزی که شما میپرستید را قبول ندارم!
💡 سوره مبارکه کافرون، سوره مرزبندی ست...
سورهای که در آن، وجود نازنین پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با کافران مرز خودشان را مشخص کرده و تأکید میکند که هواپرستی، الههای مختلف را خواستن و پرستیدن با برنامه دین و برنامه عبودیت خداوند تبارک و تعالی قابل جمع نیست... ما باید یک جاهایی مرز خودمان را با طرف مقابلمان روشن کنیم... باید عقایدمان را ابراز کنیم... البته ممکن است شیوهاش متفاوت باشد، گاهی تقیه، گاهی صلح، گاهی مبارزه اما در نهایت کفر، کفر است و باید از آن برائت جست...
❌ چقدر اشتباهست که میگویند: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! تا کجا باید همرنگ شد! تا کجا باید به پای این عبارت زیبا و پر طمطراق، از اصلها و ارزشها گذشت و راه بیاعتنایی را پیش گرفت... نمیشود!
سوره میگوید یک جاهایی باید مرز خودت را مشخص کنی! سوره میگوید محکم بگو، بدون ترس بگو، تنهایی بگو، من در محور عبودیت یک معبود حرکت میکنم و هر چقدر حرکت تو بیشتر باشد، استعاذه و پناه جستن تو به خداوند متعال بیشتر باشد، در مقابل نه گفتنِ به کفر، قویتر و محـــکمتر خواهی شد....
✍ ز . ک
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_کافرون
#استاد_چیتچیان
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
🔻قصه از آنجایی شروع شد که میخواستم اوقات فراغت دخترم را غنی کنم اما خودم با فقر شدید فرهنگی رو به رو شدم! روزها باید چند ساعتی را در پشت درهای بسته به انتظار دخترم مینشستم و با جمع مادرانِ محکوم به انتظار، به گپ و گفت مشغول میشدم! اما حرفها، اصلا حرفهای درست و طیّبی نبود، از جنس حرفهای خاله زنک! و این مرا خیلی اذیت میکرد!
💢 نمیتوانستم با جمع همراه بشوم!! نمیتوانستم با صحبتهایی که نه نفع دنیا داشتن و نه آخرت ارتباط بگیرم! به ظاهر در میان هیاهوی جمع بودم، اما در حقیقت تنها و بیگانه با آن مرام و مسلکها شده بودم!
💬 یک روز موقع برگشت به خانه طبق روال با دخترم، فاطمه، در مورد کلاس و فعالیتهایشان مشغول گفتگو بودیم، البته گفتگویی که بیشتر فاطمه میداندارش بود و من با سکوتم همراهیاش میکردم... در آن حین، فاطمه به یکباره سکوت کرد و پرسید: راستی مامان! شما اونجا چیکار میکنید؟ من که اتفاقا خیلی دلم میخواست برای کسی سفره دلم را باز کنم، با حزنی آشکار گفتم هیچی!!...
فاطمه دوباره جواب من را سوال کرد و پرسید: هیچی؟چرا؟!!...
نمیدانستم چه جوابی بدهم تا برای یک دختر هفتساله قابل فهم و پذیرش باشد، کمی سکوت کردم و گفتم: آخه اونجا کاری ندارم که انجام بدم...
🗯 فاطمه خیلی محکم و جدی گفت: خب یه کاری پیدا کنید!! مگه شما نمیگفتین، اگه ما کاری نکنیم، شیطون وارد عمل میشه...
نمیدانم چرا آن روز فاطمه مرا به کلام خودم رجوع داد و حرف را به اینجا رساند! ولی زدن این حرف، مرا حسابی به هم ریخت! راست میگفت باید کاری میکردم...!
📚 همان شب تصمیم گرفتم جلسه بعد با کتابی با موضوع تربیت دینی کودکان وارد مجموعه بشوم! البته بیشتر به صرف نیاز خودم! وقتی فاطمه وارد کلاس شد، من هم گوشهای را انتخاب کرده و شروع به خواندن کتاب کردم! چند دقیقه بعد، یکی از مادران که بیشتر با هم ایاغ شده بودیم، از موضوع کتاب پرسید، من هم با اشتیاق تمام، از کتاب و مباحث تربیتی آن گفتم... کمکم حلقهی ما بزرگ و بزرگتر شد و مادران بیشتری آمدند تا از کتاب و حرفهایش باخبر شوند و یک مباحثه پرشور و حالی، حول کتاب شکل گرفت و بعد از آن، با چند مادر دغدغهمند این جلسات ادامه پیدا کرد و این اولین جرقهی شکلگیری پایگاه فرهنگی ما در محله شد! هسته مرکزی کار، با همان جمع ده نفرهی جلسات مباحثهمان شکل گرفت و امروز به یاری خدا و با همراهی پنجاه مادر دغدغهمند و فعال، پایگاه تربیتی ما به یکی از فعالترین مراکز فرهنگی برای دختران نوجوان در شهر تبدیل شده است!!!
💭 امروز دوباره یاد آن خاطره افتادم! یاد حرف دخترم فاطمه؛ که میدان را نباید خالی کرد... اگر پیامبر (ص) اسوهی حسنه ماست، پس ما هم بایستی پیامبری کنیم! باید چون طبیبی دوار برای درمان و مرهم گذاشتن بر دردهای به ظاهر لاعلاج، پیوسته در گردش باشیم! باید دست خدا بشویم، باید اهل مجاهده باشیم و بخواهیم که دین خدا را یاری کنیم تا نصرت و یاری خدا شامل حالمان بشود...
✨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿۱۰)
تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۱﴾
وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۳﴾
و این آخری، همانیست که شما دوستش میدارید... یاری خدا و فتح و گشایشی قریب! اما شامل حال کسانیست که تومنون بالله و رسولش باشند و اهل مجاهده با اموال و أنفس...
❌ این یک اصل است که قاعد بر زمین، فاتح نخواهد شد...
✍ ز . ک
📌 برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_صف
#ظرفیت_سازی #نقش_بانوان
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
📱بیهدف از این کانال به آن کانال میرفتم...
نه من میدانستم دنبال چه هستم نه گوشی بینوا! گــیج و منگ و ســردرگم! و این قصه بیشتر روزهای من بود... نمیدانستم دنبال چه هستم! انگــــار که مسیری را اشتباه آمده باشم...!
🔻 خــانم مـــشاور چند نســخه برای زندگیام پیچید و به امان خدا فرستادم... راستش خیلی هم دنبال نسخه و پند و نصیحت نبودم! فقـط میخواستم یک گوش شنوا پیدا کنم و حــرف بزنم، نقهای تلنبار شدهی یک عـــمر زندگی مشترک را خالی کنم! آن روزها مـــدام خاطرات روزهای عقد و عــروسیمان را مــرور میکردم! دست خودم نبود! یک دفعه تمام آن خــاطرات تلخ مثل خوره به جانم میافــتاد و دل و دماغی برایم نمیگذاشت! بیچاره این وسط بچهها هم گوشت قربانی شده و بینصیب از اخلاق بیخود مادرشان نمیماندند!
💢 اما روزی رسید که بـه یکباره داستان زندگیام تغییر کرد! ماجرایش سرِ دراز دارد! چطور و چگونهاش بماند اما میتوانم بگویم تنها یک معجزه به اسم سوره عصر زندگی من را تغییر داد!
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
وَالْعَصْرِ ﴿١﴾ إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ﴿٢﴾
❗️من از جامعه دست شسته بودم! به بهانه تربیت فرزند و همسرداری به هیچ کاری فکر نمیکردم! یعنی آن روزها فکر میکردم درستترین کار عالم را هم انجام میدهم! نه درسی! نه بحثی! نه کاری! هیچ! فقط فکر میکردم یک مادر خوب باید تمام وقت در خانه بماند و هیچ کار جانبی دیگری نداشته باشد اما بعدها فهمیدم نشستن در خــانه لزوما به همــسرداری و بچهداری بهتر منتهی نخواهد شد! و حتی گـــاهی این بیبرنامه بودن، رها شدن از زمان، انسان را بدتر به ناکجاآباد خواهد رساند! به زرق و برقهای پــوچ ِ الکــی!
🔆 والعصر... این قسم و جــواب قسمش، زنــدگی مرا زیر و رو کــرد! این ســوره آمده بود تا مرا با این حقیقت مــواجه کند که "عمر تو ســـــرمایه توست! هر کاری که میکنی داری با همین سرمایه معـــــامله میکنی..."
⚠️ خســـران نزدیک است اگـــر حواست به عــصارههای زندگیات نباشد...
مـــراقب زمانهای عمـــرت باش!! مــراقب باش ضــرر نکــنی و خســرانزده نمــانی...
✨ و عمر شیشه عــطــریست پس نمیماند
پــرنده تا به ابــد در قفــــس نمـــیمانــــد...!!
✍ ز . ک
📌 برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_عصر
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
💢 ســرم داغ است... گُــر گرفتهام، تمام وجــودم میســوزد... مرهمی هم نمیشناسم برایش... حتی اشـک هم نمیتواند دوای این دردِ بیدرمان باشد... هنوز دارم خبرها را میخوانم... و هــر بار بیشتر قلــبم آتش میگیرد...!!
🪨 در بــین تمامِ این خبرها، سنـــگی جلوی راهم را سد میکند... بی هوا، نـاگهانی روی زمـــین رها میشوم و حالا این ســـنگ خودش میشود تمام ماجرای داستانِ آشنای من... داســـتانی که تکرارش در تاریخ را شنیدهایم... و یا شاید باید میشنیدیــم... باید فهــمش میکردیم... باید رؤیتـش میکردیم...
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾
❗️ســـنگ! سنگی که یک لشکر بزرگ فیل را از پا در مـــیآورد... عجــــیب نیست!؟ عجیب نیست ایــنکه ســنگی کوچک به ایــن اندازه قدرت پیدا کند؟! ایــنکه گــروهی این حــد نقــشه بکشند، تــا این حد بــرنامــهریزی کــنند، تا ایــن حد کار تــبلیغاتـی کنند و توان و نــیرو برای خــود جــمع کنند و خداوند به راحـــتی با پــرنده و ســنگی جلوی آن را بگــیرد... چقدر عجیب! و حــالا عجیبتر ایــنکه ما بــاید این مــاجرا را رؤیت کنیم... باید در لحظات زندگــیمان ببینیمش!
🔻 اشکهایم را پاک میکنم... میخواهم خــدا را بیشتر ببینم... خدا یک جا، دستِ پیدای خودش را که بــرای ما پنهان هست، رو کــرده است... پــس حواسم را باید جمع کنم! نکند در لابهلای حوادث دست خدا را گــم کنم و به وعدههـایش باور نداشتــه باشم... باید فعل خدا را در تمامــی لحظات زنــدگیام رؤیت کنم... باید برای محقق شدن این فعل، خودم را آمــاده کنم...
🌪 حــالا دوباره سنگ را میبیــنم! همان سـنگهایی که امروز طــوفانی به راه انداختهاند...طوفانی که دیر یا زود ریشهی ظلم و ظالم را یکجا خواهد کند...
در سـنگـــر انتفـاضه پـا بر جا بــاش
یک ســـنگِ دگر بزن، ظـــفر نـزدیــک اســت
✍ ز . ک
📌 برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_فیل
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪