eitaa logo
ربط عاشقی 🇵🇸
3.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1هزار ویدیو
90 فایل
ربط دل من و تو ربط عاشقی‌ست/اینجا سخن ز کهتر و مهتر نمی‌رود ستاد خواهران جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان اصفهان ارتباط با ادمین: @jebhe97
مشاهده در ایتا
دانلود
معلمی که اندیشیدن را به دیگران می‌آموخت. 🔸 استاد سکینه از زنان نابغه دوره مشروطه است، حافظه‌ای عجیب داشت، هر چه در زندگی شنیده و خوانده بود را تا پایان عمر از بر بود. اهل کسب معرفت بود و گاه کار تدریس به دختران و زنان شهر را بر عهده داشت. نیروی بیان و نطق زیبایی داشت و در مجالس زنانه بزرگ به‌خوبی سخنرانی می‌کرد. شجاع و پردل و قوی بود، به‌طوری که زور پسر نوجوان ورزشکارش در مقابل دستان قوی مادر کم می‌آورد! مهم‌ترین حرفه او، تسلط عجیبش بر طب سنتی بود، زنان بیمار بسیاری را بصورت رایگان طبابت می‌کرد. و... 💢 اما ما او را طور دیگری می‌شناسیم، با آنکه شاید حتی نامش را هم ندانیم! بانو سکینه فرزندی را در دامان خود پرورش داد، که کمتر کسی است که با او و آثارش آشنا نباشد. مادرِ استادی که به حق، بزرگ آموزگار دوران ماست و سالروز شهادتش، روز معلم نامیده شده است. 🔸 شیخ مرتضی اگر استاد مطهری بزرگ شد، اثر تربیت چنین مادری است. به‌طوری که از استاد نقل است که «من فکر کردن را از مادرم آموختم». ┈┈••✾••┈┈ " مادر است که فرهنگ و معرفت و تمدن و ویژگی‌های اخلاقیِ یک قوم و جامعه را با جسم خود، با روح خود، با خُلق خود و با رفتارِ خود، دانسته و ندانسته به فرزند منتقل می‌کند. همه تحت تأثیر مادران هستند. آن‌که بهشتی می‌شود، پایه‌ی بهشتی شدنش از مادر است؛ که «الجنة تحت اقدام الأمهات»." 🎙 رهبر حکیم انقلاب ۱۳۸۴/۰۵/۰۵ @rahesevvom @rabteasheghi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید... 🎬 اصلی‌ترین نقش یک زن 📌 تهیه شده در ️مرکز آفرینش‌های هنری معاونت فرهنگی بسیج استان قم @mafarineshha @rabteasheghi
🔻 مهناز خانم آن چند روز خیلی توی خودش بود. اصلا مهناز خانم سابق نبود. نمازهای مسجد را یک در میان می‌آمد. سرش توی خودش بود و بجز یک سلام بی‌رمق و التماس دعا و خداحافظی از سر عادت حرفی نمی‌زد. تولد امام رضا (علیه‌السلام) نزدیک بود. هر سال این وقت‌ها مهناز خانم پرکارترین عضو هیئت بود. از جمع کردن نذورات تا کمک به پخت آش و درست کردن شربت. پارسال اما خبری ازش نبود. اینجوری نمی‌شد. جشن میلاد آقا بدون مهناز خانم نمی‌شد. با همسایه‌ها جمع شدیم سراغش را بگیریم. ☕️ چای را که تعارف می‌کرد پرسیدم مهناز خانم چیزی شده؟ از ما ناراحتی؟ زن بیچاره تلخندی زد و گفت: نه خواهر چیکار به شما داره؟ فخری پرسید: پس ما رو محرم نمی‌دونی که چیزی نمی‌گی! اشک توی چشم‌های مهناز خانم جمع شد؛ نه خواهر این چه حرفیه چند دقیقه‌ای به سکوت گذشت... مهناز زبان باز کرد: دختر کوچیکه‌ام... همون که شش ماه پیش عقدش کردیم... میگه ما نمی‌تونیم باهم زندگی کنیم. همو نمی‌فهمیم. فخری آه بلندی کشید: این حرف همه جوونای الان شده. پس ما چجوری زندگی می‌کردیم خواهر؟ مهناز خانم گفت: واقعا ما چجور زندگی می‌کردیم که با همه سختی‌ها ۴۰ سال با هم دووم اوردیم؟ 💢 زهرا خانم که تا حالا ساکت بود نفسش را با هوف سنگینی داد بیرون و گفت: تقصیر ماست که یادشون ندادیم. ما هیچ وقت با بچه‌هامون از مهارت‌های زن‌داری و شوهرداری حرف نزدیم. خانم‌ها به نشانه تایید سر تکان دادند. گفتم: واقعا همینه. کاش به‌جای این همه درس و مشقی که ۲۰ سال خوندن، و تو زندگی‌شون به‌کار نیامد یکی این‌ها رو یادشون می‌داد. زهرا خانم گفت: باز میگی یکی؟ خودمون... خودمون باید یادشون می‌دادیم. فخری گفت: حالا یادشون بدیم پرسیدم: یعنی چی‌کار کنیم؟ 💡 فخری انگار چشمه فکرهایش جوشش گرفته باشد گفت بیایید همه تجربه‌هامونو در اختیارشون بذاریم. ایده فخری اول از همه توجه مهناز خانم را جلب کرد. چای دوم را که آورد گفت: باید یه لیست از دختر پسرهای عقدی و دم‌بخت محل جمع کنیم بعد این تجربه‌ها رو در اختیارشون بذاریم. زهرا خانم‌گفت: چه‌جوری؟ چه‌جوریش خیلی مهمه! 💫 قرار شد چه‌جوری را خانم‌ها از جوانترهای خانه بپرسند تا بهترین ابزار را انتخاب کنیم. به هفته نکشید که با کمک یکی دو نفر از دخترهای جوان محل تجربه‌های زندگی پدر و مادرهای محل را جمع کردیم. جوان‌ها تجربه‌ها را پوستر و پادکست کردند. کانال زدند و دختر و پسرهای جوان محل را عضو کردند و محتواها را ریختند تویش. مهناز خانم نذر کرد کانال بگیرد، امسال دو تا رشته به دیگ آش میلاد امام رضا (علیه‌السلام) اضافه کند. حالا دختر مهناز خانم هم عضو فعال کانال شده و چند ماهی از عروسی‌شان می‌گذرد. ✍ لیلا نیکخواه @rabteasheghi
🏐 توپ چهل‌تکه‌ی سبز و قرمز کوچکشان از این گوشه به آن گوشه قل مى‌خورد. از روی خط حاشیه‌ی فرش که می‌گذرد و زیر پرده‌ی پنجره‌های قدی که جا می‌گیرد، صدایشان به هوا می‌رود. امیرمحمد و محمدعلی که توی دروازه بود آه حسرت می‌کشند و محمدمهدی و امیررضا که آقای گل است، هورا می‌کشند. هر از چند دقیقه‌ای هم وسط بازی نگاهی به من می‌اندازند که در اقدامی بی‌سابقه، میخ تلوزیون شده‌ام و می‌پرسند: رئیس‌جمهور پیدا شدن؟ سری بالا می‌اندازم و با چشمانی که هر لحظه احتمال باریدن دارد، می‌گویم نه هنوز، شما دعا کنین. صلواتی میفرستند و فوتبال‌شان را از سر می‌گیرند. فاطیما از توی اتاق سرک می‌کشد و می‌گوید: چقدر حرف از رئیس‌جمهور می‌زنین. دیگه خسته شدم... نگین! و دوباره برمی‌گردد که با عروسکش خاله‌بازی کند. 📺 شبکه‌ها را بالا و پایین می‌کنم. ساعت ۲۱ است و برای چندمین بار رسیده‌ام به شبکه خبر. قسمتی از دیدار حضرت آقا با خانواده‌های سپاهیان که ساعتی پیش برگزار شده را پخش می‌کند؛ آقا با همان صلابت و آرامش همیشگی‌شان می‌‌گویند از این حادثه متاثرند و امیدوارند رئیس‌جمهور مغتنم و محترم، به آغوش ملت به سلامت بازگردند. امید از همه‌ی واج و واژه‌هایشان می‌بارد. از نگاه‌شان، از روی گشاده و دل قرص و محکم‌شان. دلم گرم می‌شود. گرم‌تر می‌شود وقتی می‌گویند دلواپس کشور هم نباشید، اختلالی ایجاد نمی‌شود‌. 📿 هنوز دانه‌های خونی تسبیح عقیق میان انگشتانم سر می‌خورند و لب‌هایم لاینقطع ذکر می‌گویند. گاهی امن یجیب، گاهی صلوات حضرت زهرا (س)، گاهی صلوات خاصه امام رضا (ع) و مرتب و مداوم هم صلوات. فوتبال بچه‌ها انگار آن‌طور که باید گل نمی‌کند. کم‌کم دست از بازی می‌کشند و کنارم می‌نشینند و آن‌ها هم میخ تلوزیون می‌شوند. فاطیما هم عروسکش را کنارش، توی صف دعای بی ریامان رو به تلوزیون نشانده. پسته‌ی لب‌هایش به رویم باز می‌شود و می‌خندد و می‌گوید: مامان من‌ رئیس‌جمهور رو دوست دارم و یک صلوات نصفه و نیمه هم برای سلامتی‌شان می‌فرستد. ✨ انقلاب دلم کمی آرام گرفته است اما فکرم می‌رود جاهای دیگر مثل همیشه در این جور مواقع، شروع می‌کنم به قول و قرار گذاشتن با خودم و خدا؛ خدایا من نمی‌دانم خیر ما و ملّت و تمدن آرمانی موعودمان، در سلامتی رئیس‌جمهور و همراهان است یا شهادت، اما می‌دانم هرچه رقم بخورد، خیر است. از دست من کاری به جز دعا بر نمی‌آید؛ بیا و این دفعه را به ما عیدی بده و دشمن به شادمان نپسند، قول می‌دهم حداقل هفته‌ای یکبار این ولوله را در خانه راه بیندازم. خانواده را به خط کنم و تند و تند از نگرانیم از نبود امام زمان (عج) بگویم. اضطرار و اضطرابم از بی‌کسی‌مان را بروز دهم، سیل صلوات و امّن یجیب راه بیندازم. شاید آن روز که ندای انا بقیه الله از کعبه می‌آید، قندی در دلم آب شود که من و بچه‌هایم هم دعاگوی امر فرج بودیم... دعایی نه فقط دلی، دعای فعّال، حرکت‌آفرین و مضطرانه. ✍ عطیه شریف @rabteasheghi
این جمعیت واقعی نیست! خیلی بیشتر از این می‌توانست باشد خیلی! آری ما را هم در این جمعیت حساب کنید ما مادرها را! ما که از صبح به‌خاطر ویروس تهوع و بیرون‌روی، پوشک عوض کردیم و لباس شستیم و بغض‌مان را فرو خوردیم! و در حالی که فرش را تمیز می‌کردیم چشم به صفحه تلویزیون دوختیم و آرزو کردیم کاش قطره‌ای از این دریا بودیم! ما که بعضی‌هامان به‌خاطر بی‌قراری و تب فرزندمان تا صبح نخوابیدیم و صبح کنار یکدیگر هر دو بیهوش شدیم! ما که بعضی‌هامان تازه فارغ شده بودیم و پاهایمان توان همراهی با این جمعیت را نداشت! ما که بعضی‌هامان نوزاد ضعیفمان را باید در خانه نگه می‌داشتیم و از او مراقبت می‌کردیم و گاهی با گریه‌ی او خودمان هم بغض‌مان می‌ترکید! ما که بعضی‌هامان حامل یک خلیفه‌الله بودیم و برای حفظ او اجازه‌ی حضور در این جمعیت را نداشتیم! ما که نمی‌توانستیم مادر یا پدر پیرمان را تنها بگذاریم! ما که اگر نبود دغدغه‌ی زندگی و فرزندان‌مان از هر نقطه‌ی ایران بلیط می‌گرفتیم و به این دریا می‌پیوستیم. آری شاید ما در خلق این عکس‌ها نقشی نداشتیم اما حضور داریم! پررنگ و بی‌صدا حضور داریم به وسعت نیت‌هایمان! به وسعت نیت تربیت یکی از همین تکان‌دهنده‌های عالم... ما به وعده‌ی استجابت دعای مادر برای فرزندان‌مان دعا کردیم که یک روز چنین انسان موحد مخلص پرکار و ولایت‌مداری باشد... آری ما را حساب کنید ما هستیم گاهی بدون حضور اما مقتدر و با‌صلابت ✍ نسترن بروجردی https://eitaa.com/madaranehamdel @rabteasheghi
🗳 آقای رئیسی! شما اولین رئیس‌جمهوری بودید که خودم انتخابش کردم. آن قبلی‌ها را خوب یا بد، من انتخاب نکرده بودم. من اولین رای‌ام را به شما دادم. در جشن تکلیف سیاسی‌ام، سرخوش از احساس بزرگ شدن و مهم بودن، با افتخار و امید اسم شما را توی برگه تعرفه نوشتم. با یک دنیا امید برگه را توی صندوق انداختم. اولین رای‌ام را خرج یک شهید کردم؛ خرج شاگرد بهشتیِ شهید بهشتی. 🗓 انتخابات نود وشش، هنوز به سن رای دادن نرسیده بودم، ولی وقتی آمدید اصفهان با کلی ذوق و شوق آمدم میدان امام که ببینمتان و چقدر برایتان شعار دادم و داد زدم. دوستانم هم همینطور بودند، همه به شما امید داشتیم. برایتان تبلیغ می‌کردیم و با هم شعار می‌دادیم: «به کوری بی‌بی‌سی، رای میاره رئیسی». آخرش هم اولین رای‌مان را به شما دادیم. 📖✨ باید همان‌جا که رفتید توی مجمع سازمان ملل، قرآن و عکس حاج قاسم را بالا گرفتید، حدس می‌زدیم که شهید می‌شوید. باید آنجا که با جمعیت مردم یکی می‌شدید و بدون حائل و شیشه ضدگلوله و محافظ با مردم حرف می‌زدید می‌فهمیدیم شما این دنیایی نیستید. باید وقتی توی مناظره، در جواب تهمت‌ها و توهین‌ها می‌گفتید «اتقوا الله» می‌فهمیدیم شما «بهشتی» هستید. 💢 شما را خیلی مسخره می‌کردند آقای رئیسی. حرف زدن‌تان را، سادگی‌تان را... می‌گفتند شما عوام‌فریبی می‌کنید. می‌گفتند دارید رای جمع می‌کنید برای انتخابات بعدی. می‌گفتند شما می‌خواهید ادای ساده‌زیستیِ دهه شصت را دربیاورید. و راستش... حتی من هم گاهی اینطوری فکر می‌کردم درموردتان. من هم گاهی، آن تهِ تهِ دلم، یک سوسویی می‌زد که نکند فقط می‌خواهید دل ما دهه‌هشتادی‌های عدالت‌طلبِ بهشتی‌ندیده را ببرید و رای‌مان را بخرید؟ تا قبل از آن که شهید شوید، ته دلم این حس را داشتم و الان خیلی شرمنده‌ام از محضرتان. ببخشید که خیلی دیر فهمیدم این مردمی بودن، باور و منش شما بود نه ادا و اطوار انتخاباتی. ببخشید مرا آقای رئیسی. باور کنید دست خودمان نبود. برای ما دهه‌هشتادی‌ها، رجایی و باهنر و بهشتی و دیالمه و... فقط افسانه‌هایی‌اند در کتاب‌های خاطرات. ما باورمان نمی‌شد یکی مثل بهشتیِ اول انقلاب میان این حزب‌بازی‌ها و منفعت‌طلبی‌ها پیدا بشود. ما فقط شنیده بودیم رجایی چطور بود، ندیده بودیم... ما تا قبل از وزیر امور خارجه شما، فکر می‌کردیم دیپلمات یعنی کسی که حاضر است در قلب رآکتور بتن بریزد، تا شاید آمریکا لطف کند و تحریمی را بردارد... ما چه می‌دانستیم هنوز می‌شود مثل رجایی مردمی بود؟ چه می‌دانستیم می‌شود در میدان دیپلماسی مثل حاج قاسم بود؟ ❗️ولی حالا چکار کنیم آقای رئیسی؟ حالا دیگر فهمیده‌ایم رجایی و بهشتی افسانه نیستند. حالا دیگر نمی‌توانیم به سیاستمداران حزب‌زده و منفعت‌طلب و پشت‌میزنشین قانع شویم. شما استانداردهای ما برای رئیس‌جمهور را کیلومترها جابه‌جا کردید. حالا به کی رای بدهیم آقای رئیسی، که از رای‌مان شرمنده نشویم؟ 🌿 آقای رئیسی، شما که قلبت برای خدمت به ما مردم ایران می‌تپید، لطفا وقتی رسیدی به بهشت و چشمت به یاران بهشتی‌ات افتاد ما را از یاد نبر. لطفا باز هم رئیس‌جمهور ما که نه، شهید جمهور ما بمان. لطفا حواست باشد که ما درست انتخاب کنیم رئیس‌جمهور بعدی را، یکی را انتخاب کنیم از رئیسی رجایی‌تر و بهشتی‌تر. یکی که راه رسیدن به قله را ادامه دهد و مثل شما خستگی نشناسد. ما حالا دیگر به کم‌تر از رئیس‌جمهوری که «برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی‌ست بر همه‌چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگی‌هایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه‌روزی‌اش برای پیشرفت و اصلاح امور نمی‌شد» قانع نمی‌شویم. ما دیگر به کم‌تر امام جمعه «محبوب و معتبر»، وزیر امور خارجه «مجاهد و فعال» و استاندار «انقلابی و متدین» راضی نمی‌شویم. خیلی دلم برایتان تنگ شده آقای رئیسی. دیشب یکی از پوسترهای شما را که از انتخابات نود و شش نگه داشته بودم گذاشتم روی میز تحریرم. عکستان انقدر توی دستم بوده که چروک و کهنه شده، ولی من می‌خواهم همین عکس کهنه و چروک شما روی میزم باشد که یادم بماند اولین رای‌ام را خرج چه کسی کردم و باید چطور رای بدهم. می‌خواهم انقدر از مکتب و سیره شما حرف بزنم که مردم یادشان بماند رئیس‌جمهور باید چطور باشد؛ می‌خواهم یک «اصلح» را پیدا کنم شبیه شما و مثل آن روزها که برای شما تبلیغ می‌کردم، برای او هم تبلیغ کنم. آقای رئیسی، ما را یادت باشد. روز محشر، آن روز که خدا سرانگشت همه‌مان را بازسازی می‌کند، من سرانگشت جوهری‌ام را بالا می‌گیرم و می‌گویم به شما رای دادم. شما هم آقای رئیسی، لطفی کن و شفاعت ما فراموشت نشود... ✍ ش . شیردشت‌زاده @rabteasheghi
💢 گام دوم انقلاب محقق نمی‌شود مگر به تحول جهشی. با تفکر جهادی با نیروی جوان‌گرایی با دورنمای تمدنی. ما وارد زمانه خاصی شدیم. حوادث دنیا افتاده است روی دورِ تند. و قوه مجریه در این قضیه نقش مهم و کلیدی دارد. در این جهشی که در گام دوم باید اتفاق بیفتد. الان نفوذکلام‌دارها باید کار بکنند. باید جهشی کار بکنند. 💬 این حرف‌ها را حاج حسین یکتا در مسجد قمربنی‌هاشم می‌گوید. بعد از آنکه از رئیس‌جمهور شهیدمان می‌گوید. اصلا این مرد جنس حرف‌هایش یک طور دیگر است. انرژی است که از تک تکشان ساطع می‌شود و درون رگ‌هایت رسوخ می‌کند. سخنرانی تمام شده است اما این انرژی توی رگ‌هایم دارد وول می‌خورد و به فکر وادارم می‌کند. ⁉️ من مادر چه کار می‌توانم بکنم؟ بهانه سه تا بچه قدونیم قد داشتن، بهانه خوبی نیست در این وانفسایی که حاج حسین می‌گفت. حاجی می‌گفت این انتخابات یک امتحان توحیدی برای همه است. بچه‌ها را شام می‌دهم. کتاب قصه می‌خوانم و می‌فرستمشان برای خواب. علی آقا سرش را روی بالشت نگذاشته خُروپفش بلند می‌شود. من اما خوابم نمی‌برد. فکرها رهایم نمی‌کنند. تا صبح فکر می‌کنم و فکر می‌کنم. بعد از نماز صبح فکرهایم را جمع وجور می‌کنم و تصمیم می‌گیرم. ☎️ صبح با مامان تماس می‌گیرم و می‌گویم از این هفته بعد از کلاس تفسیر خانه‌شان هربار یکی از دوستان خوش صحبتم را دعوت می‌کنم تا برای زن‌های محل از انتخابات بگوید. به قول حاج حسین باید سرمایه اجتماعی را زیاد کرد. باید برای مردم تبیین کرد. 🔻 با خانم بهرامی فرمانده پایگاه مسجدمان هم صحبت می‌کنم. می‌گویم برای خانم‌های بسیج و رای اولی‌ها جداگانه برنامه تبیینی بگذارند. قول می‌دهم کمکشان کنم. 🌐 خودم هم دست به کار می‌شوم. یک گروه مجازی توی ایتا تشکیل می‌دهیم تا با بچه‌های نویسنده با قلم‌هایمان برای انتخابات قدمی برداریم. ایده‌ها سرازیر شده‌اند. حالا داریم می‌نویسیم تا متن‌ها را برسانیم دست تدوین‌گرها و موشن‌سازها. 🔆 به قول حاج حسین خدا انقلاب را گذاشته روی دور تند. و ما در بین‌الطلوعین قبل از ظهوریم. خدا کند از این قافله جا نمانیم... ✍ زینب جلوانی @rabteasheghi
🕌 رفتیم نشستیم وسط صحن پیامبر اعظم (ص). زیارت امین‌الله تازه شروع شده بود. یادش بخیر. همین پارسال بود. نشسته بودم کنار احمد. مداح به "اللهم فاستجب دعایی" زیارت که رسید شانه‌های احمد شروع کرد به لرزیدن. هر که او را می‌دید به خیالش احمد می‌خواهد عین حاجت ده ساله را یک شبه از خدا بگیرد. راز عشق احمد به بچه‌ی نداشته، ده سالی هست که از سر به مُهری درآمده. احمد هر بچه‌ای که می‌دید بی‌اختیار به سمتش می‌رفت و بچه را در آغوش می‌گرفت و حسابی بوس و ماچه‌اش می‌کرد. یادش بخیر دوران خواستگاری به من می‌گفت من هیچ‌وقت نه طعم داشتن پدر را چشیدم و نه طعم عاشق شدن‌های زن و شوهری. می‌گفت از وقتی پدرش شهید شده فقط خودش بوده و مادرش. همان شب از من قول و قرار گرفت که طعم عشق را من به زندگی مشترکمان بپاشم. زندگی مشترکی که با آوردن ۳ دختر می‌توانست برای او شیرین‌تر هم بشود. احمدِ دختردوستِ من... اما حالا فقط منم که می‌دانم دلیل لرزیدن شانه‌های احمد چیست. احمد عاشق‌پیشه من... ✨ امین‌الله که تمام شد خیره شدم به صورتش. همین که می‌خواست چشم‌های گریانش را لابلای لبخندها پنهان کند مچش را گرفتم. به او گفتم: احمد من عاشقم! از نگاهت همه چیز رو می‌خونم. اگه تشنه‌ای خودت رو سیراب کن! احمد گفت: فاطمه تو همیشه مچ منو می‌گیری! به او گفتم: خاصیت عاشق همینه. احمد اگه می‌خوای بری برو. مدافع حرم حضرت رقیه (س) شدن کار هیچ کس جز عاشق‌ها نیست! تو عاشق شدی. چه جمله‌ای گفتم. کل اون دو روزی که مشهد بودیم با خودم کلنجار رفتم که نگم اما وقتی همسر شهید سیفی را دیدم از خودم خجالت کشیدم. با ۵ تا بچه آنچنان از خاطرات گذشته و آماده کردن شوهرش به جبهه‌های جنوب حرف می‌زد که وقتی شنیدم سرم را پایین انداختم و از جلوی ضریح رد شدم‌. آخ چقدر به امام رضا (ع) غر زده بودم. من قرار بود عشق را به احمد بدهم اما چه می‌دانستم عشق بر مدار من نمی‌گردد. عشق بر مدار من فانی‌ست. عشق باید بر مدار اصلش بگردد. ☁️ آسمان به یکباره تیره و تار شد. ابرهای سیاه سنگین به هم کوبیدند. صدای رعدوبرق کل صحن را گرفت. قطرات باران بی‌وقفه شروع به ریختن کرد. انگار امام رضا (ع) واسطه شده بودند تا خدا درهای رحمت و نعمتش را روی سرم هوار کند. مردم همه به سمتی می‌دویدند‌ من و احمد اما زیر باران زل زده بودیم به گنبد طلایی آقا. گنبدی که زردی‌اش در آن آسمان تیره و تار داشت چشم‌مان را روشن می‌کرد حالا بعد از یکسال دارد من و رقیه را هم به خود جذب می‌کند. رقیه‌‌ای که چندماه بعد از شهادت احمد به دنیا آمده بود. احمدِ دختر‌دوست من... 🔻 - فاطمه‌خانم تشریف بیارید نوبت سخنرانی شماست! خانم‌ها منتظرند. این هم از موهبت‌های عاشق شدنه... به ریسمان عاشقی که وصل شوی دست بقیه را هم می‌گیری! یا امام رضا (ع) برای عاشق شدن همه ما دعا کنید..‌. ✍ لطیفه‌سادات مرتضوی 🗓 به مناسبت ٢٣ ذی‌القعده؛ روز زيارت مخصوص امام رضا (علیه‌السلام) @rabteasheghi
🌟 رهبران نهضت خمینی ✨ ‏«این پیروزی را ما از بانوان داریم قبل از اینکه از مردها داشته باشیم. بانوان محترم ما در صف جلو واقع بودند. بانوان عزیز ما اسباب این شدند که مردها هم جرأت و شجاعت پیدا کنند. ما مرهون زحمات شما خانم‌ها هستیم و همیشه دعا به همه و همه ملت و همه شماها می‌کنیم.»  📌 صحیفه امام، ج۷، ص۶ 🎨 اثر: نجمه کاردانی‌پور، راضیه فلاحیان، فاطمه پورعبدالحسینی @rabteasheghi
🥀 دست و دلم به کار برای انتخابات نمی‌رود. دو هفته از این داغ گذشته و بغض چنگ انداخته بیخ گلویم. سه سال پیش، نزدیک انتخابات با دوستان می‌رفتیم توی پارک‌ها. یک هدیه‌ی کوچک به مخاطب‌مان می‌دادیم. روی برگه‌ی کوچکی یک جمله‌ی کوتاه و عکس حاج‌قاسم بود. با همین جمله و عکس، سرِ حرف را با مخاطب‌مان باز می‌کردیم. آن موقع هدف‌مان مشارکت بیشتر مردم در انتخابات بود، حالا اگر اصرار می‌کردند و نظرمان را می‌خواستند، می‌گفتم: من به آقای رئیسی رای می‌دهم. شما به هر کسی دوست دارید رای بدهید. آه می‌کشم. حرف‌هایم را روی زبانم می‌آورم. می‌گویم: مامان، چرا امسال اینطوری‌ام. سه سال پیش، بچه‌هایمان تب می‌کردند، مریض می‌شدند، اما کار برای مشارکت توی انتخابات تعطیل نمی‌شد. بچه‌هایمان را می‌گذاشتیم توی کالسکه و پارک‌به‌پارک با خانم‌ها صحبت می‌کردیم و دل‌ها همراه می‌شد. اما امسال چی؟ اصلا حوصله‌ی این کارها را ندارم، بعد از آقای رئیسی، هیچ کدام از این کاندیداها چنگی به دل نمی‌زنند. 🔻 مامان دست از پاک کردن برنج‌ها می‌کشد، عینکش را می‌دهد پایین و می‌گوید: می‌فهممت مامان، داغ‌مون هنوز تازه‌اس اما یه سوال، سه سال پیش برای کی کار کردی که الان پا پس کشیدی؟! از این حرف یکه می‌خورم. لبم را کج می‌کنم و می‌گویم: خب معلومه برای خدا! اما مامان واقعا این غم سنگینه، هضم نشده برام. 💬 مامان می‌گوید: بله مصیبتِ سختیه اما خدا هم گفته توی مصیبت صبر کنید بعد اشاره می‌کند به حرف‌های آقا و می‌گوید: دیدی آقا هم گفتن صبر در مصیبت یعنی ایستادگی. و گفتن حماسه‌ی انتخابات مکملِ حماسه بدرقه هست. حالا این با دست روی دست گذاشتن جمع می‌شه؟ چند لحظه مکث می‌کنم. مامان ادامه می‌دهد: اتفاقا عیدهای پیشِ رو فرصت خیلی خوبیه برای کار کردن بین مردم. الان دل‌ها آماده‌اس فقط نیاز به تذکر داره. خونِ شهید دل‌ها را آماده کرده، فقط باید یاعلی بگیم و از الان کار کنیم. مثلا من نیت کردم پنجاه تا غذایی که برای عید غدیر نذر داریم را با عکس شهید رئیسی و چندتا جمله انگیزشی برای انتخابات بدم به فامیل و همسایه‌ها. شما با دوستات فکر کن کجا می‌تونید کار کنید. ✨ با حرف‌های مامان آرام می‌گیرم. آرام که می‌شوم ذهنم پر می‌شود از یک عالمه فکر برای انتخابات، به دهه‌ی ولایت فکر می‌کنم‌، به غرفه‌ی پارسال‌مان که چقدر خودمانی با مردم حرف می‌زدیم، چقدر امسال ظرفیت دارد برای کار برای انتخابات. به جشن‌های خانگی و محلی که چقدر می‌شود برای محتواهایشان از الان کار کرد. دهه‌ی ولایت، دهه‌ی تعهد، دهه‌ای که قرار است این بار ما پای عهدمان با شهید رئیسی عزیز بمانیم... ✍ م . محمدیان @rabteasheghi
🖼 اینفوگرافی اولیـــن‌ها در حوزه زنان و خانواده با دولت شهید جمهور @rabteasheghi