📚من و عباس بابايي 🌷تيمسار شهيد عباس بابايي 📖زماني كه تيمسار بابايي پست معاونت عمليات را به عهده داشتند، روزي يكي از خلبانان هواپيماهاي مسافربري، در بازگشت از آفريقا، جهت ديدن بابايي به دفترش آمد. او كيسه اي پلاستيكي در دست داشت و پس از ديده بوسي كيسه را مقابل شهيد بابايي قرار داد و گفت: ـ قربان! ببخشيد سوغات ناقابلي است.تيمسار بابايي از او تشكر كرد و به داخل كيسه نگاهي انداخت. درون كيسه مقداري موز و آناناس، كه آن زمان كمياب بود،‌ قرار داشت. شهيد بابايي آناناس را از ميان كيسه برداشت و كمي به آن نگاه كرد. سپس آن را در دست چرخاند و چند بار «سبحان الله» و «الله اكبر» گفت و از عظمت خداوند ياد كرد. خلبان در كنار ايستاده بود و از اينكه تيمسار بابايي از هديه اي كه او آورده بود خشنود است،‌ خوشحال به نظر مي‌رسيد. شهيد بابايي گفت: ـ برادر! اگر مي‌خواهي از اين هديه اي كه آورده اي ما بيشتر خوشحال شويم، اينها را ببر پايين و با دست خود به كارگرهايي كه در جلوي ساختمان مشغول كار هستند بده. خلبان كه شگفت زده شده بود گفت: ـ قربان من اينها را براي شما آوردم. شهيد بابايي در پاسخ گفت: _من از شما تشكر مي كنم؛ ولي اگر اين كارگران بخورند لذتّش براي من بيشتر است. @rabteasheghi