#یک_مثال
ارباب وقتــی به غـلام خــود بیلی میدهــد، هیچ هــم نگویــد، تمام گفتنیهــا را گفتــه که ننشــین! راه بیفــت! بیکار نبــاش! کاری کن! تو گویــی عهدی میان آنها گذشــته باشــد و اگر گذشــت و کاری نکرد، میتواند مؤاخذه کند. و غلام هم نمیتواند بگوید که چیزی به من نگفتــهای. چرا که ارباب خواهد گفت: پس بیل چه بود؟ و برای چه؟ بیل را در کف تو نهادم که چه شود؟ چرا دادم؟ چرا گرفتی؟
خداونــد هم در ســر آدمی عقلی نهاد که اگر به کار بســته شــود، آدمــی جــز پرســتش و حرف شــنوی از او را ســزاوار نمیدانــد؛ یعنی گوش و هوشــش تنها بدهکار حق میشود، نه شیطان که دشمنی آشــکار اســت، اگر چــه دشــمنیهایش هیچ آشــکارا نیســت. گاه راه مینماید اما چاه است و گاه چاه، اما راه است.
مــی خواهــی دســت به جیــب شــوی، میگویــد: هــزاران مثل او هســتند، مگر همین یکی اســت؟! و به این وســیله کمــک را در نگاه تو کوچک، و تو را از انجام آن مأیوس میکند. و اگر گوشَت بدهکار
نشــد و کــردی، میگوید در ایــن روزگار که قحط رحم و ترحم اســت، دســت به جیب شــدی! مرحبا! آفرین! کاری کردی کارســتان! و بدین وســیله آن را بــزرگ و با بزرگ کــردن آن، تو را مغرور، و بــا همان غرور به زمینت میزند.
ببین، دشمنی کرد ولی آشکارا نبود!
👤 حجت الاسلام رنجبر
#زندگی_با_آیه_ها |
#سطر_بیست_و_دوم
🎙
#رادیو_بانور | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی
🔸
@radio_banoor