تلنگری رو به قله؛ روایتی از خانم منیژه انصاری زاده روایت معلم قرآنی که با یک پیشنهاد، مقدمه تغییر بزرگی را در زندگی یکی از همکاران خود رقم میزند. 🗒️ متن روایت: +سمیه! نگو نمیتونی که تو کتم نمیره! با اون نگاهِ خجالتیش، بهم زل زد. چند سال بود مدرس قرآنِ موسسه‌ام بود و داور خیلی از مسابقات. عشقی که تو کارش می‌دیدم همیشه این حرف رو تو گلوم گیر داده بود تا اینکه بلاخره امروز بهش پیشنهاد دادم. - بابا! من ۴ تا بچه قد و نیم قد دارم، بعضی هاشون ازدواج کردن...منو چه به ادامه تحصیل تو این سن آخه... تو خودت دانشجویی الان، فکر میکنی راحته! میدونستم فقط تا سوم راهنمایی سواد داره و همین دلمو میسوزوند. با عزم و اراده‌ای که اون داشت مطمئن بودم میتونست به سطوح بالاتری برسه. گفتم:" +عزیز جان! تا کی میخوای تو یه سطح قرآن تدریس کنی؟ من میبینم که چقدر با استعدادی چقدر قرآن تو زندگیت نقش داره. تو برو جلو، خودش چراغ راهت میشه." تردید داشت. ولی تردیدی که به سمت مثبت متمایل بود. میدونستم دست گذاشتم رو نقطه ضعفش. علاقه‌اش به تدریس قرآن مثال زدنی بود! چیزی نگفت. یه یه هفته ای هم ازش حرفی نشنیدم تا اینکه یه روز اومد سراغم. خوشحال! انگار ۳ سال جوون تر شده بود! گفت:" منیژه! رفتم مدرسه شبانه ثبت نام کردم. میخوام دیپلم بگیرم! " از خوشحالی بغلش کردم و کلی خداروشکر کردم که تونستم راضیش کنم. تو این بین، با خنده گفت:" راستی حواستو جمع کن. تو این فکرم بعدش بیام دانشگاه. نمیخوام ازت عقب بمونم!" منم خندیدم. ولی فکرشو هم نمیکردم حرفش اینقدر جدی باشه که ظرف چند ماه به عنایت و لطف خدا ، نه تنها دیپلم بگیره بلکه برای ورود به دانشگاه هم اقدام کنه. دیگه خیلی کمتر می‌دیدمش! می‌اومد کلاس، درسشو میداد و میرفت. دلم کم کم داشت براش تنگ میشد. برای اون ظاهر پر انرژیش وقتی به بچه‌ها تجوید درس میداد. هر وقت هم باهاش تماس میگرفتم میگفت درس دارم! این رویه تا جایی ادامه پیدا کرد که سمیه دانشگاه هم قبول شد. عشق بینهایتش به تدریس و این کتاب آسمونی، اونو حتی تا مقطع کارشناسی ارشدِ قرآن و علوم حدیث هم برد و من محو این تلاش و دوندگیش بودم. سمیه راست میگفت! از منم جلو زد! هر وقت با هم صحبت میکردیم، بهم یادآوری میکرد که چقدر خوشحاله، من اون روز، اون تلنگر رو بهش زدم. ازم تشکر میکرد ولی ... من که ته قلبم میدونستم، دلیل اصلی این اتفاق، عشق و اراده ای بود که آیه‌های قرآن، توی دل سمیه جا کرده بود. همین و بس! 📝 نویسنده: هانیه پارسا | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor