ماجرای کشتی شگفت انگیز ابراهیم هادی
پس از پایان مسابقه رقيب ابراهیم در فینال سراغم آمد و بی مقدمه گفت آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل از مسابقه به آقا ابرام گفتم شک ندارم از شما می خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردم. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی دونی چقدر خوشحالم.» مانده بودم که چه بگویم. کمی سکوت و به چهره اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده است. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار رو نمی کردم.
#شھیدابراهیمهادے🦋
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم،،
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا#شهید_مصطفی_صدرزاده#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑♡💙♡๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑♡💙♡๑━━━━╝