🔖 بهمان گفت: من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین...! تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده،رسیدیم گیلان غرب... جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم... گفت: کجا با این عجله؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم♥️ 📚👇🏻 |نمیتوانسٺ زنده بماند|🌱 ┄┅─✵💝✵─┅┄ eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄