🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (قسمت ۹۵) 🌷🌷🌷 رابطه ام با پد
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ...... (پارت ۹۶) 🌷🌷🌷 سهیلا یک مرتبه سرش رو بالا اورد و با چشمهایی که به راحتی میشد تعجب و ناباوری از این موضوع و کلمه رو داخلش دید نگاهم کرد ... چشم هام پر شده بود از اشک خیلی داشتم سعی می کردم که اشکی سرازیر نشه ... اما یاد مامان رهام نمیکرد .... حسش میکردم ... عطر تنشو حس میکردم ... انگار کنارم بود و دستش روی شونه ام و از انجام این کارم خوشحال ... انگار بهم قدرت و نیرو میداد .. و کارمو تائید میکرد .. بابا هم با لبخندی که روی لبش بود و نم اشکی که داخل چشمهاش بود نظاره گر ما بود ... نگاه بابا با افتخار بود بهم .. نتونستم بیشتر در مقابل این همه احساساتی که شده بودم تاب بیارم و قطره اشکی راه خودشو باز کرد و روی گونه ام افتاد ..‌ با افتادن اشک روی گونه ام انگار تازه سهیلا از شک خارج شد اما هنوز متعجب و نا باور بغض داشت .. هوای گریه داشت .. بعد از چند بار باز و بسته کردن دهانش بالاخره گفت .: میشه !!! ... میشه یه بار دیگه بگی ..؟؟ چی گفتی ... ؟!؟! مامان ؟! چشمهامو باز و بسته کردم سرمو بلند کردم نفس عمیقی کشیدم و این بار با جرات و صدای بلندتری گفتم ؛ مامان سهیلا ..!! با گفتنش انگار شکش برطرف شد .. بغضش شکست و همینطور که هق هق می کرد گفت : * جانم عزیزم ... چقدر منتظر شنیدن این‌کلمه بودم ... به ارزوم رسیدم ... خدا رو شکر .. خدایا شکرت ...‌ بهم گفتی مامان .. من مامانتم ..‌ گریه و خندش با هم مخلوط شده بود ..‌ نگاهشو دوخت به بابا و گفت : محمد .. میگه مامان .. به من میگه مامان ... درست شنیدم نه ..؟ خواب که نیستم .. !! ، نه عزیزم خواب نیستی امیر با خودته .. بهت گفت مامان .. ببینش .. از فرصت استفاده کردم و گفتم : _ ببخشید بابت تمام اذیت هام ... بابت تمام لحظاتی که اشکتون در اوردم معذرت میخوام ...😔 حتی الانم اشکتون در اوردم .. ببخشید .. سهیلا سریع اشکهاشو پاک کرد و با شوق گفت : نه نه این اشک خوشحالیه .. قربونت برم امیرم .. منو به ارزوم رسوندی .. بلند شدم گوشه روسری مامان سهیلا رو بوسیدم و بعد به سمت بابا رفتم و دستش و بوسیدم و در اغوشش فرو رفتم ... « یک سال بعد » _ ای بابا مهران بیا کمک کم از صبح سربه سر بچه ها گذاشتی .. ؟؟! کارها مونده هنوز ... !! بدو ... !! + باشه خب تو ام چه کاری شربت درست کردن و پرچم ها رو زدن که اینقدر سخت نیست بچه ها روحیه میخوان ... اصل روحیه است داداش ‌.. _ بله حتما .. تو هم که بمب روحیه ای فقط ... بیا کمک بابا الان میوفتم ... بیا اون قسمت پرچمو بده وصلش کنم ...؟؟ اها راستی محمد کجاست ...؟!؟ + نمیدونم بابا مثل این بچه ها که باباهاشون دعوا میکنن قهر میکنن رفته یه گوشه نشسته غمبرک زده ... _ عه چرا ... ؟!؟ مشکلی داره ؟! +نمیدونم اصلا توی این دنیا نیست ... میگم فکر کنم داداشمون عاشق شده ...😃😃 شده مثل این مجنونها که به بیابون میزنن .. اها حالا بادا بادا مبارک بادا ... ایشالا مبارک بادا .. 💐💐💐 دست دست ... یه عروسی افتادیم رفیق .. ای دلم لک زده بود ... 😍 نمیدونی که ... اصلا این خوشی دلم اومده بود پایین ... خوب موقعیه .... 😃😃 ... ... 💫💫💫💫💫💫💫 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄