شعر صدو سی و نه
قصهی طوفان،،،
هیچ کسی جز تو که جانان نبود
جز تو کسی سرو خرامان نبود
خاطره ای از تو فقط مانده است
موی سیاهی که پریشان نبود
هر طرفی رفتم و دیدم فقط
قطره ی آبی به بیابان نبود
کنج دلم جای غم است نازنین
قبل تو این خانه که ویران نبود
کشت دل ساده ی من را ولی
با که بگویم که پشیمان نبود
جاده صدا می زند از راه دور
رفتن از این شهر که آسان نبود
عشق تو آتش زده بر جان من
این دل من بی سر و سامان نبود
سنگ مزن بر دل دریایی ام
قصه ی ما قصه ی طوفان نبود
با که بگویم گل زیبای من
هیچ گلی جز تو به بستان نبود
خانه ی دل پر شده از درد و غم
یار دل آرا پی درمان نبود
محو تماشای نگاهش شدم
لحظه ی رفتن به دلم جان نبود
در تب و تاب غم او شد (رها)
نقطه ی اندوه که پایان نبود
فاطمه محمدی (رها)
https://eitaa.com/rahashali