🩺به بهانه روز پزشک ... ✨ با انگشت‌های باریک و کوچک و پنبه‌ای‌اش به لباسم چنگ زده بود و کله فرفری‌اش را چسبانده بود به سینه‌ام. همیشه همینطور بود. وقتی می‌چسبید به آدم، نمی‌شد جدایش کرد، یعنی اصلا دلت نمی‌آمد این عروسک پنبه‌ای و نرم و شیرین‌زبان را از خودت جدا کنی. بعد از دوسال و چندماه، باید از دخترکم جدا می‌شدم و دوباره قدم به دنیای پراسترس و بی‌رحمِ بیمارستان می‌گذاشتم. اتاق عمل، آی‌سی‌یو، کشیک، اورژانس... 🍼 از وقتی به دنیا آمده بود تا الان، مرخصی بودم و مواظب این که آب توی دل دخترم تکان نخورد. تمام زندگی‌ام در این دوسال خلاصه می‌شد در مادری. مامانِ یک دخترکوچولوی بامزه که حسابی شبیه کودکی خودم بود. 💬 - مامان خانم دکتره، باید بره به آدما کمک کنه. سرش را کمی عقب آورد و به من نگاه کرد. ابروهای کم‌پشتش را چین داد. دلم برای مژه‌های بلند و چین ابروهاش رفت. لب‌هایش را غنچه کرد و با لحن و صدای کودکانه‌اش گفت: دکتر نباش. فقط مامان باش. 🚕 تمام وقتی که در تاکسی نشسته بودم، تمام وقتی که داشتم با همکارها احوال‌پرسی می‌کردم، تمام شبی را به عنوان پزشک اورژانس کشیک ماندم، و تمام وقتی که بالای سر بیمار در اتاق عمل بودم، داشتم به همین جمله فکر می‌کردم. - دکتر نباش. فقط مامان باش. 💭 می‌توانم استعفا بدهم و فقط مامان باشم. تمام شب‌ها کنار دخترم بمانم و همیشه بدون این که خستگیِ کار را به دوش بکشم، کنارش باشم. اصلا مگر چقدر دارم در بیمارستان دولتی حقوق می‌گیرم که از حق دخترکم بزنم و حتی در معرض خطر قرارش بدهم؟ مگر این شغل به‌جز خستگی و نگرانی و دردسر چیز دیگری داشته است؟ موقع اپیدمی کرونا، هم من هم همسرم شب و روز نداشتیم. آخر موقع احیای یک بیمار مبتلا، چندبار توی صورتم سرفه کرد و مبتلا شدم. بعد هم همسرم مبتلا شد و هردو تا پای مرگ رفتیم. بارها شده که خانواده بیمارانی که از دنیا رفته‌اند، توی بیمارستان به‌مان حمله‌ور شده‌اند، توهین کرده‌اند، حتی کار را به شکایت و دادگاه کشانده‌اند. خیلی از همکاران دارند مهاجرت می‌کنند، چون حقوق‌شان کافی نیست و امنیت شغلی ندارند، مخصوصا در بخش زنان و زایمان. حتی متخصص‌های بیهوشیِ خانم می‌گویند براشان نمی‌صرفد توی بخش زنان و زایمان کار کنند و اتاق عمل جنرال را ترجیح می‌دهند. این وسط عالی می‌شود اگر من هم دکتر نباشم، فقط مامان باشم. به من چه که اگر خانم دکتر نداشته باشیم، آقای دکتر می‌آید بالای سر بیماران خانم؟ به من چه که اگر آن روز، من خارج از ساعت کاری خودم را به بیمارستان نمی‌رساندم و کمک همسرم نمی‌کردم، یک زن با بچه‌ی توی شکمش هردو می‌مُردند؟ به من چه که آن شب اگر بجای همکارم کشیک نمی‌ماندم، داغ یک پسربچه‌ی ده‌ساله‌ی تصادفی به دل خانواده‌اش می‌ماند؟ 💫 به آدم‌هایی فکر می‌کنم که نجات داده‌ام. به اشک شوق خانواده‌هاشان. به خانم‌های بستریِ توی بخش زنان و زایمان که دیدن پزشک مرد دردشان را چندبرابر می‌کند. به التماس خانواده‌های بیماران برای نجات عزیزان‌شان. به زندگی، به مرگ. من می‌توانم فقط مامان باشم، به این امید که بالاخره یکی پیدا بشود که آدم‌های درحال مرگ را نجات بدهد. فقط باید یک جوابِ درخور برای خدا پیدا کنم، وقتی که روز قیامت بپرسد چرا فقط به فکر دختر خودم بودم، درحالی که علم و توانایی کمک به دیگران را به من داده بود؟ من یک مامان هستم و خواهم ماند. با تمام وجود. اما نمیخواهم فقط یک مامان باشم . 🖋 شکیبا شیردشت‌زاده 💠راه سوم (شبکهٔ تخصصی زنان مترقی) ⏩@rahesevvom