🌹🍃سه دقیقه در قیامت🍃🌹 (قسمت‌سی‌ویکم_مدافع حرم) 🌷دیگر یـقین داشـتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی اسـت،در روزگـاری که خبری از شهادت نبود، چطور باید این حرف را ثابت می‌کردم؟ برای همین چیزی نگفتم،اما هر روز کـه بـرخی هـمکارانم را در اداره مـی‌دیدم، یقین داشتم که این شـهید را تـا مـدتی بـعد، بـه محبوب خود خواهد رسید مـلاقات مـی‌کنم. 🍁 هـیجان عجیبی در ملاقات با این دوستان داشـتم،مـی‌خواستم بـیشتر از قـبل با آن‌ها حرف بزنم و ... مـن یـک شـهید را کـه بـه زودی بـه مـلاقات الهی می‌رفت می‌دیدم،امـا چـطور این اتفاق می‌افتد؟ آیا جنگی در راه است!؟ چهارمـاه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره اعلام شد: کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند، مـــــی‌توانند ثـبت نام کنند. 🌷جـنب و جـوشی در مـیان همکاران افتاد، آن‌ها که فکرش رامـی‌کردم، هـمگی ثـبت نام کردند،من هم با پیگیری بسیار تـوفیق یـافتم تـا همراه آن‌ها، پس از دوره آموزش تکمیلی،راهی سوریه شوم،آخـرین شـهر مهم در شمال سوریه، یعنی شهر حلب و مناطق مـهم اطـراف آن بـاید آزاد مـی‌شد، نـیروهای مـا در منطقه مـستقر شـدند و کـار آغاز شد. 🍁چند مرحله عملیات انجام شد،و ارتـباط تـروریست‌ها با ترکیه قطع شد، محاصره شهر حلب کامل شد،مـرتب از خـدا مـی‌خواستم کـه هـمراه بـا مـدافعان حرم به کـاروان شـهدا مـلحق شوم،دیگر هیچ علاقه‌ای به حضور در دنیا نداشتم،مـگر ایـنکه بـخواهم بـرای رضای خدا کاری انجام دهم. 🌷من دیـده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند،لذا آرزو داشتم همراه باآن‌ها باشم،کارهایم را انــجام دادم، وصـیت‌نامه و مـسائلی کـه فـکرمـی‌کردم بـاید جـبران کـنم انـجام شـد،آمـاده رفتن شدم،بـه یـاد دارم کـه قـبل از اعزام، خیلی مشکل داشتم،با رفتن مـن مـوافقت نـمی‌شد و... امـا با یاری خدا تمام کارها حل شد. 🍁نـاگفته نـماند کـه بـعد از مـاجراهایی که در اتاق عمل برای مـن پیش آمد، کل رفتار واخلاق من تغییر کرد،یعنی خیلی مـراقبت از اعمالم انجام می‌دادم، تا خدای نکرده دل کسی را نـرنجانم، حـق الناس بر گردنم نماند، دیگر از آن شوخی‌ها وسر کار گذاشتن‌ها و... خبری نبود. ادامه دارد... ➕درایتا‌، سروش‌و روبیکا‌ به راهیان‌نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]