مصادیق زنده بودن شهدا داستان تحول یک دختر امروزی با عنایت شهید هادی ذوالفقاری و خادم الشهید قضیه از این قرار بود که من آدمی بودم که زیاد مذهبی نبودم ، با شهدا هم آشنایت خاصی نداشتم شاید در همین حد که خیلی سال ها پیش کسانی بودن رفتند جنگ و شهید شدند . تا اینکه یک شب از شب های همیشگی ام با دوستانم می رفتم بیرون با همون پوششی که جالب نبود و شوخی هایی می کردیم و حرف هایی می زدیم که مناسب نبود و به خانه بر می گشتیم. قضیه از اینجا شروع شد که شب خوابیدم و خواب دیدم پسری حدوداً ۲۳ ساله یا شاید کمی بالاتر اما خب جوان و رشید و خوش سیما رو به رویم ایستاده بود و با لبخند نگاهم می کرد نمی دونستم کیه و اصلاً با من چه کار داره اما از حضورش احساس خوبی داشتم و دوست نداشتم که برود. یک آن دیدم حرکت کرد و من نا خواسته دنبالش می رفتم. من را وسط تعداد زیادی مرد برد که به من نگاه می کردند، بعضی ها دور ما حلقه زده بودند و بعضی ها از کنار من رد می‌شدند. انگار اون پسر جوان می دانست که چی تو مغز من میگذرد. با همان لبخندی که داشت گفت می خواهی که همیشه پیش شما بیایم؟! من که کلی خوشحال شدم گفتم: آره! گفت: پس باید به من سه تا قول بدهی! دستش را کشید به سمت جمعیت و به من گفت: این مرد ها رو می بینی؟ گفتم: آره گفت: قول می دهی توی چشم شان نگاه نکنی؟! قبول کردم.گفت: شرط دوم اینکه برای من یک کاری انجام بدهی. گفتم: چه کاری؟! گفت: خودت می فهمی! وقت برای آشنایی زیاده است! و حرکت کرد. منتظر شرط سوم بودم که از خواب پریدم وقتی بلند شدم خیلی برام عجیب بود. قیافه ی آن پسر جوان به طور خیلی واضحی توی ذهنم باقی مانده بود اما خب نمی دانستم که او کیست. باعث شده بود درگیر فکری پیدا کنم و دوست داشتم بفهمم او کیست؟ تا اینکه بعد ظهر دیدم برادرم یک سری عکس های شهدا را چاپ کرد و دارد به دیوار اتاقش می چسباند. یکی یکی نگاه به عکس های روی دیوار انداختم، تا اینکه چشمم به عکس همان پسری که تو خوابم بود خورد . شک شدم. یک باره انگار یک لرزه سریع و کوتاه خوردم و به برادرم گفتم: این کیه؟! این همان آدمی است که توی خوابم بود! گفت: این شهید محمد هادی ذوالفقاری که از شهدای مدافع حرم است. گفتم: مدافع حرم؟ مدافع حرم یعنی چی؟ خیلی کوتاه برایم توضیح داد. رفتم کلی جست و جو کردم و درباره ی ایشان مطالب خواندم و فهمیدم ایشان روی نگاه به نامحرم تاکید داشتند و یاد چیزی که در خواب گفتند افتادم. سعی می کردم که به گفته او عمل کنم اما خب نمی دانستم کاری که گفت برای من انجام‌ بده چه بود؟ بعدها با کانالی به اسم کانال راهیان نور خوزستان و آنجا با شهدا خیلی آشنا شدم. گاهی برای مدیر کانال مطالب شهدایی ارسال می کردم چند وقت بعد، خودم مدیر همان کانال شدم! آن جا بود که تصمیم گرفتم اسم کاربری ام، اسم شهید ذوالفقاری باشد و گمنام فعالیت کنم و ثوابش را به شهید هدیه کنم. من شرط دوم را در این دیدم اما اگر چیز دیگری بود، الله اعلم... کتاب پسرک فلافل فروش (‌در رابطه با شهید محمد هادی ذوالفقاری) رو خواندم و کم کم به شهدا نزدیک شدم و کتاب های شهدایی بیشتری خواندم. تا این که یک روز در جوار شهدای گمنام شهرمان تصمیم گرفتم ارثیه ی حضرت زهرا(س) را سر کنم. اون لحظه گفتم چادرم را برای حضرت زهرا(س) و شهدا به سر می کنم، شماها هم نگه دارم باشید و با توسل به شهید ذوالفقاری و شهدای گمنام به سر کردم و تا به امروز الحمدالله توفیقش را داشتم و سعی کردم نگه دارش باشم. هرچند باید در رفتار و اخلاق هم خودمان را شبیه به آنها کنیم ان شاءالله ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]