🌹🍃سه دقیقه در قیامت🍃🌹 (ادامه قسمت بیست‌ویکم _شهید و شهادت) 🌷هرچی اصرار کردم که من نبودم و... بی فایده بود،او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد، آن شب همسایه ماعروسی داشت. توی خیابان و جلوی منزل ما شلوغ بود،پدرم وقتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه، حسابی مرا کتک زد. 🍁این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت، چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود، به جوان پشت میز گفتم: من چطور باید حقم را از آن شهیدبگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد، او گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید،من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی،بعد یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد گناهان هر صفحه پاک می‌شد و اعمال خوب آن می ماند. 🌷 خیلی خوشحال شدم، ذوق زده بودم. حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد. جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟ گفتم: بله، عالی است، البته بعدها پشیمان شدم،چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند!؟ اما باز بد نبود، همان لحظه دیدم آن شهید آمد و سلام و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم. ادامه دارد... ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]