عید مولای ما 📖برگی از کتاب "آن چهارده روز" 🔰امتحان پنجم: وقتی زنان مدینه بر من می‌گریستند! 🔹سپس امام(ع) فرمود: ای مرد یهودی! اما امتحان پنجم این بود: قریش و تمام عرب برای قتل پیامبر و نسل عبدالمطلب هم‌پیمان شدند که تا وقتی پیامبر و این نسل را از میان برندارند، به خانه‌هایشان بازنگردند. سپس درحالی‌که از موفقیت خود مطمئن بودند، با جنگ‌افزارهایشان تا نزدیک مدینه آمدند. 🔹پیامبر(ص) از سوی جبرئیل(ع) مطلع شد و دستور داد تا خندقی حفر کنند.(2) سپاه کفر پشت خندق خیمه زد و ما را محاصره کرد. برآورد آنان این بود که مسلمانان بسیار ضعیف‌اند و پیروزی از آنِ قریش خواهد بود. کفار از آن سوی خندق فریاد می‌کشیدند و ما را تهدید می‌کردند و از این سوی، رسول خدا(ص) آنها را به خدا دعوت می‌کرد و از آنها می‌خواست که به خاطر نسبت خویشاوندی دست از جنگ بردارند. قریش اما جری‌تر شده، بیشتر پرخاش و تهدید می‌کردند. 🔹آن‌روزها تک‌سوار عرب «عَمْرو بن عَبْدِوَد» در سپاه کفر حاضر بود. او مانند شتری که هنگام جفت‌گیری صداهای شدید از گلو بیرون می‌آورَد عربده می‌کشید، رجز می‌خواند، شمشیر و نیزه‌اش را می‌چرخاند و حریف طلب می‌کرد. اما در سپاه اسلام، نه کسی داوطلب مبارزه با او می‌شد و نه کسی امید پیروزی بر او را داشت. نه تعصب و نه بصیرت کسی را به مبارزه با او برنمی‌انگیخت. 🔹سپس رسول خدا(ص) مرا خواست(3) و با دست خود عمامه بر سرم نهاد، شمشیر خودش ذوالفقار را به من داد، به آن ضربه‌ای زد و مرا راهی میدان کرد. من در حالی به سمت میدان رفتم که زنان مدینه به‌سبب سرنوشتی که یقین داشتند در انتظار من است بر من می‌گریستند. اما خداوند متعال کشتن بزرگ‌ترین جنگاور عرب را به دست من مقدر کرده بود و با این ضربۀ سنگین من بر آنان، قریش و دیگر طوایف عرب شکست خورده و پراکنده شدند. و این جراحت که در سرم می‌بینی بر اثر ضربه‌ای‌ است که عمرو در آن مبارزه بر من وارد کرد. آنگاه رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا چنین نیست؟ اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان. 👈هر روز برگی از کتاب خواندنی"آن چهارده روز"را در صفحه قرآنی رحیق را باهم می خوانیم 🔅صفحه قرآنی رحیق @rahighemakhtoom