📌برشی از کتاب (37) 🔅🔅🔅 ✳ عوامل ذلت و فرومایگی 4⃣ چهارم: رفتاري سبب اقتدار ملّي است كه منزّه از عوامل ذلّت و فرومايگي باشد. آن چه مايه‌ي خواري است، در َبنان و بَيان اميرالمؤمنين (عليه السلام) متبلور است كه به برخي از آن ها اشاره مي شود: ✅ 1. طمع و آزمندي، پرده‌ي شهوت است كه روي خردمندي آويخته مي شود؛ نه مي گذارد كه عقل، نور عشق را مشاهده كند و نه مي گذارد كه حسّ و خيال و وَهْم، از نور عقل استضائه كنند. زيرا محجوب، هم از نورگيري محروم است و هم از نوردهيْ ممنوع؛ و اين پرده نشينْ گاهي به پاي طمع بي پروا قرباني مي شود؛ أكثر مَصارِعِ العقولِ تَحْتَ بُروق المطامع.[ نهج البلاغة، حكمت 219.] برق تيغ طمع سرِ سرفرازِ عقل را به پاي آز منتقل مي كند و پيكر پاك عقلِ شاهد را نثار مقدم شرربار حرص مي سازد. 🔹 چنين كسي كه مايه‌ي فخر خود را به پاي دشمن خويش ذَبح نمايد، جز فرومايگي بهره اي نخواهد داشت؛ الطامع فى وِثاق الذُلّ[همان، حكمت 226.]؛ آزمند در بند خواري است. آن كس كه مي توانست خردمندانه زندگي كند و اميرانه به سر برد، هم اكنون كه به دام حرص افتاد، سفيهانه زندگي مي كند و اسيرانه به سر مي برد. 🔹 اقتدار ملّي مرهونِ برائتِ دولت از آز و نزاهت ملت، از حرص است. آن گاه به خودكفايي سياسي، اقتصادي و مانند آن بالغ خواهند شد. ✅ 2. ترس از دشمن، پرده‌ي غضب است كه چهره‌ي خردورزي را مستور مي كند؛ تا نه از قلب والا نور بگيرد، نه به حسّ و خيال و وَهْم پايين نور بدهد. زيرا پوشيدهْ محكوم به حرمان، هجران و زندان است و از عقل زنداني، نه تكامل خود، ساخته است و نه تكميل ديگران مُتَوقَّع؛ «والجبنُ منقصةٌ».[ نهج البلاغه، حكمت 3.] نقصانِ ادراك و انگيزه‌ي شخص هراسناك، براي آن است كه وي نه فرصت درست فكر كردن دارد و نه مجالِ صحيحْ تصميم گرفتن؛ در اين حال دشمن متهوّر و بي باك مي تازد و ملت هراسناك، جز با زَنْدگي و اِنقياد، چاره‌ي ديگر ندارد. 🔹 منشأ هراس بي جا، بدگماني به وعده هاي خداست؛ وگرنه ملتِ موحّد كه به صدق و عدم تخلّفِ نويدهاي الاهي اطمينان دارد، هرگز تمام عناصر محوري پيروزي را تجهيزات نظامي نمي داند: «فإنّ البخلَ والجبنَ والحرصَ غرائز شتّي يجمعها سوء الظنّ بالله».[2 همان، نامه ي 53. ] بدگماني به خدا از شركِ مستور ناشي مي شود كه توحيد را از ناب بودن به ممزوج شدن مي كشاند. 🔹 گرچه در قلمرو طبيعتْ، متاعِ نابْ ناياب است؛ به طوري كه گُل بي خار، مُلِ بي خمار، گنجِ بي مار... نتوان يافت، ليكن در منطقه‌ي فراطبيعت، چنين كالاي گرانبهايي دست يافتني است و نَقْد و بهايِ آن، مَشكي از مُشكِ اَشْك را نثارِ يار كردن و با چنين كوثرِ شفّافي، گناه گذشته را شستن و با منظرِ منزّه از نظر به غير دوست، به تماشاي جمال او نشستن است؛ گريه‌ي شام و سحر شكر كه ضايع نگشت قطره‌ي باران ما گوهر يكدانه شد[ديوان حافظ، غزل 170. ] 🌿🌿🌿 ⏪ با باز نشر مطالب ،مبلغ و پیام رسان آموزه های وحیانی باشید. 👇👇👇 کانال قرآنی رحیق در ایتا @rahighemakhtoom