روز از نیمه گذشته بود کاروانی که در سکوت کامل برناقه ها سوار بوده و ودلی برای سخن گفتن نداشتند کم کم درخت ها و دیوارهای شهر مدینه پدیدار شد بادیده شدن شهر مدینه صدای گریه از زنهای کاروان شنیده میشد انگار تمام غم ها تازه شد انگار شبی که حسین بن علی بااین شهر خداحافظی کرد برای همه یادآورشد هرچه به شهرنزدیک ترمیشدندگریه ها بیشتر میشد علی بن الحسین دست مبارک بالا آورد و گفت: قبل از شهراطراق میکنیم ساربانها شتر ها را نشاندند زین العابدین بشیربن جذلم را صدا زد _بله مولای من در خدمتم از چشم های علی بن الحسین اشک جاری بود کمی که اشک های مطهرش را پاک کرد به بشیرنگاهی کردوگفت: ای بشیر پدرت جذلم شاعر بود توهم مثل او شعرمیگویی؟ _آری فدای شماشوم از شعر بی بهره نیستم حضرت با گریه به مدینه اشاره کرد وگفت: پس برو وخبر ما را به مردم مدینه برسان و بگو ما دراینجا ساکن شده ایم بشیر دوان دوان رفت تاواردشهر شد به هرمحله ای می رسیدمیگفت عجله کنید خبر مهمی دارم بیائید درمسجدبرایتان میگویم آنقدر زود خبر آمدن بشیر همه جاپیچید که مردم به سرعت درمسجدجمع شدند بشیر از منبر بالارفت مردم منتظر خبر بشیرشدند ناگهان فریادزد: یا اهل یثرب لا مقام لکم بهاقتل الحسین فادمعی مدرار ای مردم مدینه دیگر در مدینه نمانید زیرا حسین کشته شد ازاین روست که اشک های من جاری است. الجسم منه بکربلاء مضرج والراس منه علی القناة یدار پیکرش در کربلا غرقه به خون است و سرش را بر سر نیزه می‌گرداندند. صدای گریه از همه بلندشد بشیر گفت اکنون علی بن الحسین وبازماندگان کربلا بیرون از مدینه اطراق کرده اند بروید و به آنها سرسلامتی بدهید بشیر بعدهاگفت آن روز خانه ای نبود مگر آنکه صدای شیون بلندشده بود 😭😭😭😭😭😭 @rahimiseyed