رنگ از چهره ی ابومنصور پرید ابوسعید باسرعت به توبه نزدیک شد و دستش برشانه ی توبه گذاشت و با یک لبخندگفت:برادرم توبه،جناب شاعر قصد شوخ طبعی و خندیدن حضار داشتند توبه به ابوسعید نگاه‌کرد ابوسعید سری برای توبه تکان داد وگفت:من خواهشمندم جناب توبه بن حمیر فی البداهه برایمان شعری بخوانند توبه کمی تامل کرد وسپس فریاد زد: زنده و مرده فرقی ندارد وقتی دیگراز یادها رفته باشیم ای دنیا ما را هیچ‌گاه از چشم مینداز ما با هم گفتیم وپیمان بستیم گفتیم آنقدر باهم بمانیم تا دست اجل ماراازیکدیگر جداکند آه ای اجل در آمدنت دیر کردی دیرکردی و ما سخن از فراق گفتیم اشک در چشمان ابوسعید حلقه زد و دوست داشت توبه نیز بیشتر درد دلش را باشعر بگوید توبه سرش را پایین انداخت چندبارشعری که میخاست بگوید رازیر لب زمزمه کرد بین خواندن ونخواندن شعرش متحیر مانده بود سرش را بالاآورد دید حضار همه منتظر شنیدن شعرش هستند با صدایی که نه بلندبود ونه آهسته گفت: «ولو أن لیلی الاخیلیه سلمت  علی ودونی تربة وصفایح لسلمت تسلیم البشاشة أوزقا الیها صدی من جانب القبر صائح»۱ اگر لیلای اخلیه بر من سلام کند وبر روی من خاکها وسنگها باشد یا خود به شادمانی بر او سلام کنم یا صدا از سوی قبر من فریاد کندوبه سوی او پر گیرد. خود توبه نیز صبرش را از دست داد واشکش جاری شد ابوسعیدباگوشه ی دستار اشک چشمانش را پاک کرد توبه که دوست نداشت بیش ازاین اشک هایش دیده شود بدون هیچ‌ صحبتی از مجلس خارج شد شاعران هردوسه نفر آهسته با هم مشغول حرف زدن شدند ابوسعید به غلامان اشاره کرد وگفت:سفره ی طعام پهن کنید خود ابوسعید به کنار کنیزک آمد کنیزک گفت:چه شعر جانسوزی خواند ابوسعید به سمت شاعرانی که زن بودند نگاه‌کرد وگفت:بیچاره توبه نمیدانست لیلا این طرف نشسته‌و شعرهایش را میشنود. ۱:این ابیات عربی مشهور ترین شعر توبه بن حمیر در فراق لیلا بنت عبدالله اخیلی میباشد. به قلم @rahimiseyed