🌹دختر باران 🌹 با صدای خداحافظی دختر عمو و پسرش، به خودم اومدم. مامان با خنده گفت: «مریم، خاک تو سرت! با این اخلاقا هیچ‌کی نمی‌گیره‌ت! آخرش می‌مونی ور دل خودم. نه یک دونه خرج زیاد نداره، خمره می‌گیرم ترشی می‌اندازمت!» من که اصلاً نفهمیدم مامان چی گفت، چون همش یکی توی قلبم می‌گفت: «این شوهر تو هست!» به مامان با حالت گیج نگاه کردم و گفتم: «مامان، دختر عموت یک روز میاد خواستگاری من واسه پسرش.» مامان نگاهی به من انداخت و گفت: «آره، بشین تا بیاد! پسرش فوق‌لیسانس داره، میاد تو رو بگیره؟ اعتماد به نفست رو، سالی پنج تا تجدیدی نیاری، اصلاً اون سال به تو مزه نمی‌کنه. ببین، سیزده سالت بود اومد خواستگاری که بابات فکر کرد تو چه دُرِّ نایابی هستی! اصلاً راهشون نداد وگرنه الان باید با شوهرت مانتو می‌خریدی نه من بدبخت. جا این حرفا گم شو، مانتوت رو بخر! من دارم از پا می‌افتم.» مامان فکر کرد شوخی می‌کنم، ولی تا موقع برگشتن به خونه همش یکی توی سرم می‌گفت: «این شوهرته!» تا خونه فکرم درگیر بود و اصلاً نفهمیدم چی شد و چطور رسیدیم خونه. وقتی رسیدیم، تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است برای حلالیت خواستن به ادمین ها پیام ندید