#پارت7 🌹دختر باران🌹
مامان در حالی که میرفت گفت:
_«نیام ببینم خونه رو نابود کردیها! مریم،
پدرت رو در میارم!»
بابا صادق در حالیکه صداش پر از اعتراض بود گفت:
_ «به باباش چی کار داری؟ بیا بریم زن!»
در خونه بسته و قفل شد و من یه نفس راحت کشیدم.
مانتو رو از کمد دیواری برداشتم و چرخ
خیاطی مامان رو آماده کردم.
چرخ خیاطی قدیمی که برای جهیزیه مامان
بود، سیاه با نقشهای طلایی و کفی چوبی و
یه دسته برای چرخوندن و دوختن.
کار مانتو تموم شد و حدسم درست بود؛ خیلی
کوتاه شده بود! ولی من پشیمون نبودم چون به
نظر من هر چی کوتاهتر، قشنگتر.
یاد کارنامه میانترم افتادم و صورتم داغ شد.
نمیدونم چرا کارنامهها رو قبل از عید میدن!
خب بذار بعد از عید که عید آدم کوفتش نشه!
خواستم از خودم هنر نشون بدم تا بابا کیف
کنه و مامان خوشحال بشه.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است برای حلالیت خواستن به ادمین ها پیام ندید