🌹دختر باران🌹 مامان که خیلی وقت بود بوی چیزی رو حس نمی کرد قاشقی از پلو برداشت و داخل دهانش گذاشت؛ صورتش جمع شد و تمام محتویات دهنش روی لباسم توف کرد از تعجب چشم هام گرد شده بود با جیغی که کشید دیگه چشم هام از حدقه داشت بیرون میزد *خاک تو سرت نکنن فرق نعنا و شوید رو نمی‌دونی؟با چه بدبختی این ها رو خشک کردم ور‌پریده! اونجا بود که تازه فهمیدم چرا این بو اینقدر آشنا بود. بابا صادق با خنده گفت: حالا چی شده؟ نون بیار مرغ ها رو با نون بخوریم . رو به من کرد و گفت: دستت درد نکنه بابا خورشتت خیلی خوشمزه شده. مثل همیشه بابا صادق نجاتم داد. بعد از خوردن نهار و شستن ظرف‌ها به طرف اپن رفتم تا به کارنامه ترم اولم یک نگاهی بندازم. مامان با حرص بهم نگاه کرد. *فقط به من بگو منطق رو کمتر از سه نمی‌تونستی بیاری؟ خیلی دلم برای مامان و بابا می سوخت ولی اون ها نمی‌دونستند چی به سر روح من اومده که اگر می‌فهمیدند دق می‌کردند. لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است برای حلالیت خواستن به ادمین ها پیام ندید