#پارت9 🌹دختر باران🌹
مامان که خیلی وقت بود بوی چیزی رو
حس نمی کرد قاشقی از پلو برداشت و
داخل دهانش گذاشت؛ صورتش جمع شد و
تمام محتویات دهنش روی لباسم توف کرد
از تعجب چشم هام گرد شده بود
با جیغی که کشید دیگه چشم هام از حدقه
داشت بیرون میزد
*خاک تو سرت نکنن فرق نعنا و شوید رو
نمیدونی؟با چه بدبختی این ها رو خشک کردم
ورپریده!
اونجا بود که تازه فهمیدم چرا این بو اینقدر آشنا بود.
بابا صادق با خنده گفت:
حالا چی شده؟ نون بیار مرغ ها رو با نون بخوریم .
رو به من کرد و گفت:
دستت درد نکنه بابا خورشتت خیلی خوشمزه شده.
مثل همیشه بابا صادق نجاتم داد.
بعد از خوردن نهار و شستن ظرفها به
طرف اپن رفتم تا به کارنامه ترم اولم یک
نگاهی بندازم.
مامان با حرص بهم نگاه کرد.
*فقط به من بگو منطق رو کمتر از
سه نمیتونستی بیاری؟
خیلی دلم برای مامان و بابا می سوخت
ولی اون ها نمیدونستند چی به سر
روح من اومده که اگر میفهمیدند دق
میکردند.
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است برای حلالیت خواستن به ادمین ها پیام ندید