# 🌹دختر باران🌹 بابا با صدای بلند شروع کرد خندیدن *نه بابا جان صبح عمه ات برای مامانت وقت دکتر گرفته بود مامانت بارداره. منگ به پدر نگاه می کردم ،شوکه شده بودم،مغزم قوه ی تحلیلش رو از دست داده بود _بابا مامان حامله ی؟ یعنی چی ؟ *یعنی مامانت می خواد برات هوو بیاره من که تازه فهمیدم چی شده شروع کردم بلند خندیدن مامان تازه حالش جا اومده بود نگاهی بهم کرد و گفت: آره بخند یک منگلی مثل تو می خوام به دنیا اضافه کنم هر دو شروع کردند به خندیدن. _الهی فدات بشم مامان انگار حالت بهتر شد. *آره عزیزم بهترم ناباور با تعجب به مامان نگاه کردم که به من عزیزم گفته بود * ببند دهنت رو مگس می‌ره توش بیا برو دیگه فهمیدی چی شده. _مامان اگه بگذارید می خوام برم دستشویی مامان و بابا بالاخره رفتند و من به این فکر می کردم که خدا کنه بچه پسر باشه از بچگی آرزو داشتم یک برادر داشته باشم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه