من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم هر صبحگاه که گوئی باز در صور دمیده می شود و از نزد برادر مرگ به سلامت بازمیگردیم، چشمانم را میگشایم و همچون روزهای قبل به دنبال گمشده ام میگردم. بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم تو را میجویم ای رب العالمین، همچون صیادی نستوه تو را می جویم، غافل اینکه این من هستم که در صید توام، اما تو آن صیادی که بی نیاز از صیدی، فقط در کمین آهو نشسته ای تا شکار گرگ نگردد.«ان ربک لبالمرصاد» صیاد کم وکاستی هایم را می داند،اما بپایم نشسته... از چمن تا انجمن جوی بهار رحمت است دیده هرجا باز می‌ گردد دچار رحمت است خواه ظلمت‌کن تصور خواه نور آگاه باش هرچه اندیشی نهان و آشکار رحمت است دربساط آفرینش جزهجوم فضل نیست چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است نیست باک از حادثاتم سرپناه من توئی گردش‌رنگی‌که من دارم حصار رحمت است وحشی دشت معاصی تاکجا خواهد رمید، بی‌خبر او می رود، آخر شکار رحمت است من در طوفان زندگی تو را گم کرده ام و چونان گنجشکی زیر باران، بی سرپناه به هر پناهگاهی سرک کشیدم، بدنبال حرفه های گوناگون دویدم اما تنها حرفه ای که آرامم میکند کلام است و آن کلام دلنشین توحید است. بیمار عشقم و دردمند فراق من همه دَرد خودم را به تو گفتم جـانـا اینـکه دَرمان بُکنی یا نکنی مختـاری والد درونم با ملاطفت می گوید: و تو دست از طلب برمدار طلب کن، به تو اعطا خواهد شد جستجو کن، خواهیش یافت در را بزن، برویت گشوده خواهد شد "یقرع باب احسانک" ✍مرضیه رمضان قاسم نوشت @ramezan_ghasem110