وقتی داغ عزیز ببینی بعد از مدتی اشک چشمت خشک می‌شود و کم‌کم بغض گلویت را می‌گیرد گویی اشک چشمت می‌خواهد خونابه شود و از راه گلو خارج شود دیگر چشمه‌ی جوشان زیر زبانت نیز مثل کاسه‌ی چشمان خشک می‌شود و بهت‌زده به اطرافت می‌نگری و دنبال گل گمگشته‌ات می‌گردی... اما حسین‌جان نمی‌دانم چگونه است که در عزایت چشم‌هایم چاه زمزم می‌شود و ذکر حسین‌جان از زبانم نمی‌افتد. امام پدر ماست، پدر اصلی. بابای ما را امروز با لب تشنه کشتند. پدر جان دیشب از سر شب عطش بر من عارض شد و از شدت غم‌تان نمی‌توانستم آب بنوشم، تا ساعت ۲ بامداد بیشتر دوام نیاوردم، بالاخره آب نوشیدم و خود را اینگونه دلداری دادم که آب می‌نوشم تا بتوانم برای امامم خادمی کنم و آب نوشیدم و شوریدم و نالیدم. بمیرم برای لبان تشنه‌ی طفلان کربلا الحمدلله که ارباب‌َمید حسین جان‌جانانم. 🖊مرضیه رمضان‌قاسم @ramezan_ghasem110