"
دخترِ بابایی"
نمیدانم دختر بچه داری یا نه؟
اگر دختربچهای پدرش به سفر برود و قرار باشد روز خاصی از سفر بازگردد دل تو دلش نیست، نگاهش را از ساعت برنمیدارد، تند تند به پدرش زنگ میزند و میگوید بابائی پس کی میایی؟ من منتظرم من غذا نمیخورم تا بیائی...
ما نیز صبحهای جمعه با دعای ندبه با پدرمان تماس میگیریم و میگوئیم فدات بشم "بِنَفسِی اَنت" بابا جان خیلی برام سخته که همه رو میبینم اما شما رو نبینم "عَزیزُُ عَلَیَّ"
پس کی میآیید؟
عصر جمعه که میشود بوی عطر یوسف فاطمه میپیچد در ارض و سماء مثل کودکی که دلتنگ پدر میشود و عکس پدر را در آغوش میگیرد و گاهی هم لباس پدر را برمیدارد تا دلتنگیاش را برطرف کند، دعای سمات را برمیدارم میخوانم تا اگرچه ظهور محقق نشدهاست اما دستان ولاییتان را بر چشمان نابینایم بکشید.
اگر امروز باز جمعه آمد و رفت و امامم نیامدند و من باز به حسب ظاهر پدرم اباصالحالمهدی را ندیدم اما امشب شهدا مثل همیشه هوای خواهرشان را داشتند و مرا به آستان نورانیشان دعوت کردند و مهمان خاص پدر معنویمان آیتالله ناصری شدم تا اگر به بودن ظاهریشان لیاقت نداشتم از افاضاتشان بهرهمند شوم حالا آمدم تا از سر اخلاص بگویم آمدم...
پدر جان دعای من به سر رسیده و نرسیده برمیگردد آمدهام تا خودت برای دوستانم دعا کنی...
من آمدم با کولهباری از حاجات و مشکلات دوستانم.
من سنگ صبور خوبی برای دوستانم نیستم،
بلکه سنگی هستم که با اندک غم و ناراحتیِ دوستانش شکاف برمیدارد و از نهاد دلش ناله برمیخیزد و و میگرید چون ابر در بهاران.
اینجا گلستان شهدای اصفهان است و الان که در حال نگارش هستم ساعت ۲۱:۱۶ است.
امشب اینجا بوی سحرهای حرم امام رئوف را دارد.
آقا بطلب هوای مشهد کردم...
پاهایم کنار مضجع شریف پدر لنگر انداخته بود و قدم از قدم برنمیداشت، آقایی نفس زنان پرسید اینجا قبر کیست یک نفر در جوابش گفت قبر آیتالله ناصری او هم گفت پس درست آمدهام پرچم حرم امامحسین و حضرت ابالفضل را آودهام.
پاها بیش از من می فهمند. آنها منتظر بودند منتظر پرچم دو دلدار و دو دلبر...
آری امشب مهمان خاص بودم اینجا بوی حرم میدهد بوی کربلا
و بوی پدر بوی نجف...
ادرکنی ادرکنی
الساعه، الساعه، الساعه
العجل، العجل، العجل یا مولای
رزقی بهتر از اشک از غم هجرانت سراغ ندارم،
خدایا دم به دم بر این رزق حلالم بیفزا
اَللَّهُمَّ ارْزُقنا رِزْقاً حَلاَلاً واسعاً طَیِّباً
حالا که صدایم کردی
گوشی شنوا ده تا بشنوم...
🖊نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
#در_محضر_آیت_الله_ناصری
#گلستان_همیشه_بهار_شهدا
⏰زنگ بیداری👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef