👆شعر طنز
عاقبت یک شب میان صحن تو گم میشوم
بیخیالِ طعنهها و حرف مَردم میشوم
غرق در ظلمت به سمت نور، عازم میشوم
خاکبوس مرقدِ خورشیدِ هشتم میشوم
یا غباری که دخیلِ جاروی صحنت شده
یا که زیر پای کفترهات، گندم میشوم
دست بر سینه سلامی میدهم سمت ضریح
من سراپا گوش، مشتاق علیکم میشوم
دوستم داری؟ نداری؟ نوکرم؟ یا نیستم؟
بارها درگیرِ این سوءتفاهم میشوم
رو به من آغوش، وا کردی و میگویی بیا
با دو چشمِ بسته سرگرمِ تجسم میشوم
مینشینم گوشهای و تا سحر کِز میکنم
کودکی که هست، محتاج ترحم؛ میشوم
میروم دنبال شخصی که وساطت کار اوست
از درِ بابالجوادت راهیِ قم میشوم
✍نوكـر نـوشت
ما درِ خانهی سلطان سروسامان داریم
هر چه داریم ز آقای خراسان داریم
#چهارشنبههای_رضوی
🦋🐛
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef