🥀 "سرِّ پروانگی" همه تغییرات شخصیتی و رشد اخلاقی که به لطف خدا شامل حالم شد از تحصیل در حوزه‌ی علمیه بوجود آمد؛ ورودم به حوزه آغازی بود برای یک تحول عظیم و مسیر زندگیم کلا عوض شد، جدا از همه مُحَسَناتی که حوزه برایم داشت، یک دوست خیلی خوب پیدا کردم که به شدت حال و هوای شهدایی داشت و مرا نیز با شهدا آشنا کرد، هرچه رابطه‌ام با فاطمه بیشتر می‌شد، اُنس‌ام به شهدا شدت پیدا می‌کرد. خلاصه که روزهای خوب من با شهدا رقم خورد، با گوشت و پوست و خونم لمس کردم که: ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیا،عندربهم یرزقون(آل عمران:۱۶۹ ) دو تا داداش شهید مشترک برای خودمان انتخاب کرده بودیم به اسم اکبر محمدباقری و ابراهیم صادقی، البته این را بگویم که اکبر از خیلی سال پیش داداش فاطمه بود و ابراهیم و من هم به جمع آنها پیوستیم. خیلی با آنها اُخت شده بودم دیگر حتی کوچکترین چیزها را هم از داداش‌هایم می‌خواستم و جواب می‌گرفتم. مثلا یک روز سر خیابان ایستاده بودم منتظر تاکسی و خیلی هم عجله داشتم، گفتم: اکبر داداش یک ماشین برایم بفرست تا خواهرت معطل نشود عجله دارم. ۵ تا صلوات نثار روحش فرستادم و بلافاصله یک ماشین آمد و مرا تا مقصد رساند و حتی کرایه هم نگرفت. از این عنایات زیاد از دو تا داداشم دیده‌ام تا وقتی که نوبت نوشتن سمینار کارشناسی ارشد فاطمه شد و به او قول دادم که در جمع‌آوری مطالب و تدوین کمکش کنم، موضوعش را یک طورهایی خودِ داداش اکبرم به ما گفت و کارمان را شروع کردیم... ادامه دارد... 🖋به قلم دوست و خواهر شهدائی‌ام خانم "محمودوند" عزیرم🌹🕊🌹 🇵🇸 ╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110