🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک
#یاس
در حموم با جر وجر زیاد باز شد
مریم زیر بغلم رو دوباره گرفت و آروم آروم با قدمهای کوتاه به سمت سالن رفتیم
مردی خوش هیکل کنار ساسان و سعید ایستاده بود
یک دست به کمر و دست دیگر به جیبش بود
موهای بلند خیسم را از جلوی چشمام کنار زدم
هم مصرف مواد و هم سردی هوا باعث شده بود مثل چی بلرزم
و نفس نفس بزنم
مرد موشکافانه نگاهم کرد
من هم خیلی کوتاه نگاهش کردم
مریم کمی دست و پاشو گم کرده بود و با تته پته رو به مرد جدید گفت
^_______ سلام آقا خوش اومدین
مرد به یکباره مثل بمبی که چاشنیش رو کشیده باشند منفجر شد و گفت
____این زنیکه دیگه کیه
سعید کمی از مرد فاصله گرفت و سر پایین گفت
آقا ببخشید اینو من آوردم
الان ردش میکنم میره
و بعد رو به مریم گفت زود گورت را گم کن
مریم که انگار فرصتی پیش اومده بود که لقمه چربتری برای خودش جور کند
موهای کم پشت را از روی سینهاش کناری زد و با کرشمه گفت
_چشم میرم پس برنامه امشبمون کنسل شد
و بعد زیر بغل من رو ول کرد
همجور مثل مانکنها در حالی که سعی میکرد پیچ و تابی به بدنش بده به سمت سعید رفت
حالم به قدری خراب بود که من نمیتونستم روی پا وایسم
برای همینم به دیوار کثیف اونجا تکیه دادم
با چشمهایی که به زور تونسته بودم باز نگهش دارم به ساسان نگاه کردم
و گفتم
_تو رو خدا یک کپسول بهم بده حالم خرابه
مریم تقریبا کنار مرد جدید رسیده بود که آن مرد دوباره با وحشتناکترین حالت ممکن فریادی کشید و گفت
__گمشو زنیکه تا ندادم دست سگهام
یه جوری عشوه میاد انگار دست نخورده روزگاره
مریم هول هولکی و ترسیده لباسهاش رو جمع کرد و سریع از اتاق خارج شد
مرد رو به سعید گفت
اگه یک کلمه از این زن به کسی حرفی بزنه تو رو هم همراه اون زنیکه زنده به گور میکنم.....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**