رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای آهی کشیدم به لباس‌های تنم نگاه کردم تیشرت به رنگ سرخابی
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 به قلم پاک با دیدنم پا شد و با لبخند بهم نزدیک شد و گفت __ بیدار شدی عزیزم ساعت خواب می‌دونی چقدر خوابیدی با تعجب چشمام میون ساسان و اون مرد در گردش بود و نمی‌دونستم چی بگم که اون مرد با صدای کمی بلندی گفت __فرزانه فرزانه بیا __زنی که در آشپزخانه بود بیرون اومد و گفت _بله آقا ___بیا خانوم ببر آشپزخونه صبحونش بخوره ___چشم آقا زن جلو اومد و من تازه زبانم باز شد و گفتم ___من کجام شما کی هستی مرد به یکباره دستم رو گرفت سمت خودش کشید و گفت ___ عزیزم چیزی یادت نیست تو همسر منی یادت رفته؟؟ اینجام خونمونه با وحشت دستمو از دستش بیرون کشیدم و رو به ساسان گفتم ____ساسان اینجا چه خبره این مرد کیه چی داره میگه گفتی با من کار نداری و سمت ساسان با قدم‌های تند رفتم ساسان پا شد و با پوزخند مسخره روی لبش گفت __ساسان کیه و بعد رو به همون آقا گفت ____ آقا همسرتون حالش خوب نیست مثل اینکه هیچ چیز یادش نیست فرزانه کنارم اومد دستامو گرفت و گفت __ خانم بفرمایید بریم صبحانه میل کنید داشتم دیوانه می‌شدم این‌ها چه می‌گفتند خانوم چیه آقا کیه اینجا کجاست و مرد رو به من گفت _ساره جان صبحانتو بخور بعداً راجع بهش حرف می‌زنیم و بعد با لحن کاملا عصبی رو به فرزانه گفت _ببرش و صبحانش رو کامل بده فرزانه مچ دستم رو گرفت و یک دستش رو میون دو کتفم گذاشت و تقریبا منو به سمت آشپزخانه هول داد من مدام می‌گفتم من ساره نیستم اینجا کجاست من ایلای هستم الهی خیر نبینی ساسان دوباره چه خوابی برام دیده‌ای مرد وارد آشپزخانه شد لیوانی برداشت کمی آب ته لیوان ریخت و رو به من گفت حتماً داروهات رو به موقع نخوردی که باز دوباره فراموشی گرفتی بیا بگیر داروت رو که بخوری همه چیز یادت میاد 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸