💞💞💞
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک
#یاس
حسین سراغتو میگرفت
همکار جدیدم و کارآموز قبلیم که مثل مهدی با من موندگار شد و فعلا تو دفتر من هستش
راستی پرونده برادران رمضانپور رو بردیم
حسین خیلی خوشحال بود این پنجمین پرونده مهمش بود
گفت چند بار به گوشیت زنگ زده و جواب ندادی
آره اولش متوجه نشدم بعدش که دیدم حوصله نداشتم
حواسم به فاطمه بود که مدام بغضشو قورت میداد تا دوباره پیش آیسو گریه نکنه
سعیده خانوم سه تا قهوه رو میز گذاشت
همچنان که قهوه رو مزه مزه میکردم گفتم
_پرونده خانم نوروزی رو چیکار کردی
_متاسفانه باختیم
گفتم قبول نکن از اولم آخرش معلوم بود
ندیدی چه اصراری داشت قبول کنم
_قهوه نمیخورین
فاطمه با صدای بلند گفت
_سعیده خانوم ببخشید زحمته لطفا برا من یه چای لیوانی بیار
و بعد رو به من گفت
_محمد از خاله خبر داری من چند روزی ازشون بیخبرم کرج بودیم
_والا بگم خوبن که دروغه بگم نیستن ناشکری
بنده خدا اون آیناز با اون وضش خونه زندگی خودش ولش کرده اینجا مونده
امیرم یه پاش شهرستان یه پاش اینجا تو تهران
حاج خانومم همونجوری دیگه مشکل شکستگی پاش کم بود این سکته ناقص هم شد مضاف بر آن
ولی حال روحیش خوبه بهم امید میده
تقریباً روز بهشون سر میزنیم
با بچهها
مهدی با تاسف گفت کاش راضی میشد برگرده شهرستان با این وضعیت برا آیناز خانم سخته
فاطمه گفت
__هفت ماهه است تقریباً شیش تموم کرده
همه از سر ناراحتی ساکت شدند که صدای گوشی من همه رو از این سکوت خارج کرد
با بیحوصلگی به شماره معصوم خانم که از موقعی که ایلای گم شده هر چند وقت یکبار بهم زنگ میزنه و از ایلای خبر میگیره و حال بچهها رو میپرسه نگاه کردم
فاطمه گفت چرا جواب نمیدی محمد....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸