رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_چهلو_پنج چند روز از ملاقاتمون با وکیلم گذشته بود و انتظار دیدنش به این زودی رو نداشتم که بهم
به همین راضی بودم ولی لیندا و مادرش هر روز یه فیلمی بازی میکردند .. یه روز میگفتن پولی که میدی کمه.. یه روز میگفتن خودم میام اونجا پشت صندوق میشینم .. این آخریا هم گیر داده بودند که باید سهم ما رو به اسممون بزنی .. خودمون بدونیم بفروشیم یا نگهش داریم... حاضر بودم جونمو بدم ولی رستورانی که از بچگی زحمت کشیدم نیوفته دست غریبه... چند وقتی لیندا رو میپاییدم تا یه آتویی ازش به دست بیارم ... وقتی با امیرحسین آشنا شده بود برام چیز عجیبی نبود تا تصمیم گرفتم پسره رو تعقیب کنم... فهمیدم متاهله و خانواده اش از این رابطه چیزی نمیدونند.. با پیام ناشناس به لیندا خبر دادم .. لیندا مسخره ام کرد و پیام داد که از همه چی خبر داره... چند وقتی فکر کردم و از بی اطلاعی خانواده ی امیر حسین استفاده کردم .. اون روز صبح تعطیل تصادفی دیدم که لیندا سوار ماشین امیرحسین شد .. تعقیبشون کردم .. وقتی از شهر خارج شدند تصمیمم رو گرفتم .. باید همینجا کاری میکردم که لیندا از من و رستوران دست میکشید.. صبح روز حادثه دو تا پیام دادم منتظر موندم .. خبری نشد .. پیام سوم خودم رو معرفی کردم و گفتم کلی ازتون عکس و فیلم دارم که میخوام به خانواده ی امیرحسین و همکاراتون نشون بدم .. لیندا باهوش بود .. سریع باهام قرار گذاشت .. همون اطراف ویلا قرار گذاشتیم ... میخواستم ازش امضا بگیرم که ارثش رو گرفته .. بحثمون شد .. یقه ام رو گرفت و گفت نمیزاره حقش رو بخورم ... فقط میخواستم از خودم جداش کنم .. دستهاش رو گرفتم و به عقب هولش دادم .. خورد زمین... منتظر بودم بلند بشه و این بار بلند تر داد بزنه... ولی تکون نمیخورد.. اسمش رو صدا کردم.. کنارش نشستم و نبضش رو گرفتم .. همون لحظه تموم کرده بود... از ترسم سریع سوار ماشین شدم و به تهران برگشتم .. صبح شنبه زنگ زدم به مادرش به بهانه ی دادگاه.. گفتم با لیندا کار دارم که مادرش گفت ازش بیخبرم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••