#داستان_زندگی 🌸
#اشرف
سلام
ببخشید من یه مشکلی دارم که بشدت نیازمند کمک هستم و میخاستم اگه میشه داستان زندگیم رو که کوتاه هستش و تایپ هم کردم بفرستم شما بزارید کانالتون و براساس داستانم سوالم روهم بپرسم
:
اشرف سادات دختری با ظاهری زیبا و بسیار باهوش ولی خب زندگی غم انگیز.
پدر اشرف سه زن داشت اشرف از زن اولی بود.
پدر اشرف به هیچ عنوان انسان مسئولیت پذیری نبود بااینکه سه همسر داشت بعضی اوقات یکدفعه غیبش میزد و تا چند روز نبود. در محله به لات معروف بود مردی عصبی،بشدت متعصب،متاسفانه بسیار احمق و دهن بین.
همسر دومی بخاطر زجر هایی که از دست پدر اشرف کشید دق کرد و مرد.
مادر اشرف هم که زن اول بود مورد رضایت پدر نبود البته تقصیری نداشت بنده خدا از همان اول تولدش یکم مشکل عقلی داشت و همه بهش میگفتند عقب مونده پدر اشرف هم فقط بخاطر پول اورا گرفته بود.
پدر اشرف فقط به زن سومی توجه میکرد همین بود که اشرف در فقر بی محبتی بزرگ شدو همین طور خواهر و برادرهایش.
اشرف بسیار باهوش بود میخاست برود پزشکی بخواند انقدر باهوش بود که شهردار میبد(یک شهرستان در استان یزد)به دیدن پدرش می اید تا اورا راضی کند اشرف را به دانشگاه بفرستد ولی خب پدر اشرف چون در ان موقع زمان شاه بود نمیخاست دخترش را به دانشگاه بفرستد میترسید مردم برایش حرف دراورند!
انقدر اشرف اصرار کرد تا پدرش راضی شد اشرف معلم شود
حالا اشرف دختری کامل بود زیبا،باهوش از همه مهم تر در ان زمان باسواد بود و معلم شده بود!
وقت ازدواجش رسید اشرف را به پسرعمویش ماشاالله دادند
ماشاالله اصلا در حد اشرف نبود پسری بدقیافه بدهیکل که فقط تا کلاس پنجم درس خوانده بود و در نانوایی مشغول کار بود!
از همه بدتر اخلاقش بود مردی عصبی دست بزن دار که بر عکس اشرف که حرف مردم برایش مهم بود یک درصد هم به ابروی خود و خانواده اش اهمیتی نمیداد و حتی بعضی اوقات اشرف را از خانه بیرون می انداخت.
ماشاالله مردی تنبل بود ولی خب با اصرار های اشرف راضی شد همراه دوستانش برود به کویت و انجا کار کند.
حالا فقط ماهی یک می امد که همان یک بار هم جهنم کامل را برای خانواده رقم میزد.
اشرف ۷ سال باردار نشد تااینکه اولین فرزندش حمیده را بدنیا اورد سپس جواد،محمد،مصطفی و فاطمه.
دختر دیگری هم به اسم وحیده داشت که در کودکی بخاطر بیماری فوت کرد.
روزها میگذشت تااینکه ماشاالله بدترین ضربه را به خانواده زد.
زن برادر مرده اش را صیغه کرد و فرزندی به اسم میثم را از زن صیغه ایش صاحب شد.
اشرف که متوجه این موضوع شد ضربه بسیار بدی خورد از بد روزگار انها که در شهر کوچکی زندگی میکردند همه متوجه شدند اشرف که زنی با ابرو و تحصیل کرده بود روی بیرون امدن از خانه را نداشت.
جواد و حمیده و محمد که ان موقع راهنمایی بودند همیشه توسط دوستانشان بخاطر زن صیغه ای پدرشان مسخره میشدند.
گذشت تا به اینکه حمیده با پسری به اسم حمید رضا که داروساز بود ازدواج کرد و خوشبخت شد.
نوبت به ازدواج جواد رسید.
جواد که پسری بسیار خوش قیافه و خوش هیکل و تحصیل کرده بود مطمئن بود هرجا برود جواب مثبت میشوند البته حق داشت جواد گل سرسبد فامیل بود از هر لحاظ عالی بود و همین موضوع مغرورش میکرد
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{
@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••